پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
درونم موجی است که هیچ ساحلی را نمی شناسد می چرخد در هزار چرخش بی پایان مثل چشمی که باز و بسته می شود بی آنکه نگاهی بیاندازدنه صخره ای نه سکوتی فقط تکرار نبضی بی حافظه که خودش را مدام فراموش می کندو من آن قدر فرو می روم تا جایی که حتی خواب به خوابم نمی آید.فیروزه سمیعی...
شب که می شودنبض ثانیه ها رابه عقربه های ساعت قرارکوک می کنمو به انتظار معجزه ایاز عشق می مانمتا که در قعر آغوشتماوا بگیرممجید رفیع زاد...
می دانی؟ هرگاه سینه ام سنگین می شود تصویرت را در دست می گیرم و خوب نگاهش می کنم بعد از آن انگار نبضم تند تر می زند آنقدر تند که تمام دویدن ها را پایان دهد و محکم در آغوشت بگیرد گفته بودی فراموشت کنم؟ نبض ها که فراموش نمی شوند علیرضانجاری(آرمان)...
به هنگام نبودت، اوج سرماست؛تمام لحظه های جان، جگرساست؛ولی وقتی کنارم هستی ای دوست!دمای نبضِ احساسم چه بالاست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
نبضِ باران را گرفتمتا؛ بماند رازقی.شیما رحمانی...
دستانم قلم بشوند،اگر،غیر از:حسّ حق گویی،چیزی دیگر بتپد،در نبضِ قلمم!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
در طبیب خانه،طبیبی مرا از نظر گذراند.استتوسکوپ را،روی قسمتِ چت قفسه ی سینه ام قرار داد؛با خنده به تپش های نامنظم قلبم گوش سپرد.چشم هایم را وارسی کرد،دو انگشت اشاره و وسطی اش را، روی نبض شاهرگم نهاد.سری تکان داد و لب گشود:- تب داری؛ تو تب عشق داری! دوای تو نه منِ طبیب هستم و نه طبیب خانه، دوای تو معشوقی است که در چشمانت درحال قدم زدن و در قلبت درحال ساختن خانه ای برای خودش است....
آدم هاجهنم دست ساز خویش اندبیا در آتش هم بگریزیم.کاش دست ات را می گرفتماز پله تاریخ پایین می دویدیمبه ابتدای زمین می رسیدیمآنجا که در گِل آدمیگل رازقی می روییدکاش نبض ات را می گرفتم و منتشر می کردمتا دنیا به حال طبیعی اش برگردد.آدم ها جهنم دست ساز خویش اند.باید بروم نامم رادر ردیف عقاب ها، ببرها، و شب پره ها بنویسمدر آلبوم قدیمی سارها مسکن کنمآدم هاجز در کنار تو، هیچ تصویری ندارند....
لابه لای خطوطی که رگ هابر پیشانی ات نوشته اندحروف دوست داشتن نبض می زندو از لابه لای نهرهایی که دراین تن های تنهاروان استماهی های سفیداندکه بر خلاف ابشنا می کنندما آدم هاسال هاست که باهم شنا نمی کنیمو رودهادر تنمانپر از سنگ های حجیم شدهوتن زخمی زخمیمن از رگ های ابی بیرون زده از دست هایممی ترسمنکند نام مرگ بنویسنداز ماهی های سفید پریشان احواللابه لای موهایممی ترسمنکند سنگ ها به زخم شان بزنندمن از حجم ع...
نبضم شده پژواک تپش های توبگذار نبضم به تپش های تووابسته بماند ... ️️️...
:بهشت همین جاست میان دو بازوے توجایے ڪه سر روے سینه ات فرود بیاید و صدایضربان قلبت بشودنبض بودن هایم !️️️...
سرشار از بوی تنش بودم... طعم دهن و جای دست هاش ...در وجودم مثل نبض می زد...میکوبید...چیزی جادویی...آن جادوی ابدی ...که تمام زشتی ها...بدی ها ...و کژی های دنیا را از یادم میبرد...خالص می شدم...شیشه می شدم ..و تن خود را در تن او می دیدم ...و او را از خودم عبور می دادم...به کسی پناه برده بودم که دنیا را بر دوش داشت......
در عمقِ دریا میرومشاید که مرواریدِ بیشکلی بیابمآنجا نوای سازدر پردههای بیصدا چون نبض، بیدارآوازِ ماهیها سکوت وآوای چنگِ زندگی در دستِ عشق است هر تارِ گیسو سرخوشانه مینوازدآهنگهای آبی و سبزآه! ...آیا شود کهمن آن تلألو را در انگشتان بگیرم؟آنجا درختی هست از نور و ستارهآنجا جهانِ پُرشکوهِ زیرِآب استاینک در آنگاهاز آرزوها ناگزیرمباید به قعرِ آبیِ دریا رَوَم بازباید به بیداری بهقدرِ طاقتِ خودرویا ببینم...
نبض نگاهت رابه گل های دامنم سنجاق کرده اماز سایه ها که بگذریخواب هایت پر از سپیده ی صبح می شوند....
قید خاطرات مرده را بزن...نبضی که رفته ، گرفتن ندارد!!!...
تو آن سان عاشقانه در رگ هایم دویده اىکه بى تابانه مى رقصد نبض ام و فریاد مى کشد قلب امچه درون ام غوغاست.زاد روزات مرگِ شبِ من است.عزیزترین ام مبارک ات باد...
آدم باید یکی را داشته باشددست اش را محکم بگیردنبض خودش را را حس کند بفهمدهنوز زنده است...
نبض عاشقانه هایم را بگیر ببین چقدر تُ تُ تُ میزند️...
ای اندوه قشنگم زیبا!دیوانه نیستممن هنوز نام خود را به یاد می آورماز پرواز پروانه کیف می کنمو باران هنوزنبض مرا تند می کندو صدای تو را هنوز می شنومکه از دور دست ها مرا عاشقانه می خوانیفقطهر چه می گردم نمی بینم ات!...
دخترکمتو خوابی و من به صدای آرام نفس کشیدنت گوش میدهمهر نفست برای من نبضِ زندگیستتصویر صورت نازنینت برایم عین عاشقیست...