پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از کیمیای مهر تو زر گشت روی منآری به یمن لطف شما خاک زر شود...
ور در لطف ببستی در اومید مبند...
ظلم است مرهم لطف از ما دریغ کردنچون داغ سوزناکیم چون زخم دَردمندیم...
لطف کن، از وسطِ خاطره هایم برخیز دورشو ای شبِ بی حوصلگی در پاییز...
کسی که حضورت را ندید!بگذار تا ابد با جای خالی ات دست و پنجه نرم کندگاهی رفتن و نبخشیدن لطف است نه ظلم!...