پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هر کس که به گل آب دهد، عاشق گل نیست شاید هدفش بردن یک شیشه گلاب است...
چنان گلی که هوس می کنم برای تبرکبه دست خویش ز پیراهنت گلاب بگیرم...
عرق نشسته به پیشانی تو.. در پی آنم که شیشه نزد تو آرم کمی گلاب بگیرم...
لحظات شادی و غم، دو برادرند با همشبم و شهاب دارم، گلم و گلاب دارم...
شهر را مدهوش کرده بوی عطری دلنشیندکمه ی پیراهنت باز است یا درب گلاب؟...
گل سرخی که دهانم ز دهانش بر داشتآنقدَر سخت مکیدم که گلابش کردم...