یه دختری بود توی کوچه ی ما... تهِ کوچه ی ما، خونه ی خسرو اینا یه جای دیگه ای بود، خیلی دور، ولی هر روز تو کوچه ی ما بود، اول فکر می کردم برای خاطرِ منه، بعدش کم کم فهمیدم عاشقِ دختره ست، اونقدر دوستش داشت که جرات نمی...
عهد و پیمانی که بستیم.. یادم آمد کوچه ای را کز میان آن گذشتیم باغبان بود و تو بودی کنج دیواری نشستیم سیب ها را چیده بودن در میان آن سبد ها بار قاطر کرده بودن او رمید و ما گسستیم بوی عطر گیسوانی در فضای کوچه پر شد مست...
عبور می کند از کوچه،دخترِ خورشید نهاده روی سرِخود،گُلِ سرِ خورشید