متن عشق پنهان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق پنهان
گرچه پنهان میکنی نیمی زِ رخ، ای ماهِ من
نیمهی پنهان، مرا دیوانهتر، دیوانهتر!
او آرام میآید،
بیخبر از قلبت،
و تو، بیتاب و شیدا، دل میدهی
به کسی که تو را عمیقتر از هر کسی میپرستد
دوستت دارم،
اما نگفتم؛
زبانم توانِ شکستنِ جهانی را نداشت
که میانِ پلکهای تو
و خاطرهی گمشدهام
نفس میکشید
دوستت داشتم،
نه با واژه،
با نگاهِ طولانی به لیوانِ نیمهخالیِ آب،
با بستنِ آرامِ در
تا خوابَت نلرزد
دوستت داشتم
در ساعتهایی که نمیآمدی
و من
آمدنت را
از چینِ...
سخن عشق تو بی آنکه برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
باز گویم که عیان ست چه حاجت به بیانم
🦋 سراغ من را از چشمهایت بگیر.
همه چیز زیر سر آنهاست.
🦋 از آنان بپرس چه دیدند در من
که تو را تا بینهایت
🦋 خواستنی کردهاند برای دلم.
چشم تو ، مژده ای است از آینده
چشم تو ، لانه ای است برای ستاره ها
چشم تو ، پاسخی است به لبخند سرنوشت...
آه ای همیشه دورتر از خورشید!
در من طلوع کن،
در من چنان بتاب که آیینه ام کنی،
در من چنان بتاب که آب روان...
عشق واقعی اونی نیست
که وقتی دیدیش دستت بلرزه
عشق اونیه که
وقتی نمی بینیش میخواد دلت کنده شه
راه میروم تا شاید از یاد ببرم... برای فراموشی پیاده راه را برگزیدم
ترسم از این است که نکند از میان خوبان تو را برگزیده باشم!
و تو ندانی و نخواهی...
راه میروم و از کنار مردم میگذرم،
غمم را پنهان میکنم اما چه سود که این چشم ها گواهند...
هر بار که مینویسم دوست،
دارمش را جا میگذارم،
شاید که تو بیایی و پیدایش کنی!
چشم آهویی من
هر صبح که چشم میگشایم، نبودنت مثل سایهای آرام اما سنگین بر دلم مینشیند. نامت را که در ذهن میچرخانم، گویی هزار خاطره زنده میشود؛ خاطراتی که هم مرا میسوزاند و هم روشن میکند.
میدانم سکوت میان ما طولانی شده، اما این سکوت برای من تنها خاموشی...
عشق هیچوقت خاموش نمیشود یک جایی آن لا بلای خاطرات قایم میشود زاد و ولد میکند زیاد میشود
هیچ میدانی
که من در قلب خویش،
نقشی از عشق تو
پنهان داشتم...
عشق واقعی نه می تواند در جایی که وجود ندارد پیدا شود
نه می تواند در جایی که وجود دارد انکار شود!
گــر مــرا لایــق بـבانــی،
بنـבہ ے آن لب خنـבان و گرفـتار نگاہ تو منم.
شب است...
و من، در تاریکیِ خودم
به واژههایی فکر میکنم
که هیچوقت نگفتم.
حرفهایی که لبهایم را سوزاندند،
اما به گوشِ تو نرسیدند.
عشق، درونِ من
چون رودخانهایست
که از ترسِ سنگها
خودش را پنهان میکند.
قلبم
گاهی فرمان میدهد،
بدنم مطیع است،
و عقل،
جایی گوشهای مینشیند و...
عشق یعنی که دلت تنگ یکی باشد او.
بی خبر از حال این دلتنگیِ پنهان تو.
تا به کی باید به تنهای خود برهان کنیم
بیسبب پیش خلایق عشق راکتمان کنیم
گفتی حدیثی ست که پیمبر گفته
گفتمش بهتر که ما بیعهد هم،پنهان کنیم
نبض قلبم. בر کنج نگاهش شـב اسیر.
من چیزی از عشغ نمی دانم
حتی فکر کنم اشتباه نوشته ام
بگذریم
تنها چیزی که میدانم
این است
در جغرافیای قلبم
در سرزمین فکرم
فقط و فقط دائما
تو در حال طلوع هستی .
تا هستے בر آغوش خیالم،
نـفـسے هست مرا.
بهار آمد، دلم با یاد تو لبریزِ آواز است
نسیم از زلف تو سرمست و در جانم پر از راز است
چمن در عطر تو میسوزد از شوقِ تماشایت
جهان در چشم من بیتو، غمی سرد و دری باز است
تو با یک خنده آهسته، دلم را شعلهور کردی
نگاهت...
گاهی سکوت کن..
بگذار
دلت حرف بزند
یافـتم من زنـבگے را בر تـہ چشمان مستش، یافـتم.