سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
روسری ام آبرودارترین پرچمی ستکه لذت پریشان کردن گیسوانم را از باد میگیرد......
بعد از تو هنجارها را می شکنمگیسوانم را به سرانگشت هایباد می سپارمو هرشب در آغوش خودم می خوابمتو این رسوایی را تاب نمی آوری....
جانانم! عشق را چه زیبا برهم میریزیوقتی عاشقانه دست به گندمزار گیسوانم میکشیو آرام گلبوسه ای کنج لبم میکاری!!!...
حالم خوب استهنوز خواب می بینمابری می آیدو مرا تا سرآغازِ روییدن ... بدرقه می کند.تابستان که بیایدنمی دانم چندساله می شوماما صدای غریبیمرتب می گویَدَم: - پس تو کی خواهی مُرد!؟ ری را ...! به کوری چشمِ کلاغعقاب ها هرگز نمی میرند!مهم نیستتو که آن بیدِ بالِ حوض رابه خاطر داری ...! همین امروز غروببرایش دو شعر تازه از "نیما" خواندماو هم خَم شد بر آب و گفت:گیسوانم را مثلِ ری را بباف!...
در آغوش بادجنگل گیسوانمبوسه باران می شود...