متن رسوایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رسوایی
غم رسوائی
شب و مهتاب و آرزو از من
سحر و یاس و عطر و بو از تو
قاب دیوار پشت سر از من
آب و آیینه پیش رو از تو
مهلت آه بی صدا از من
فرصت هرچه گفتگو از تو
جرعه جام شوکران از من
مستی و باده...
میان مهلکه ها به دنبال عشق بیابانم
به تو نمیرسدم ولی با تو فقط میمانم
تو آن شعله ای که تامین نمی خواهد
من آن برقی که فقط تو را می خواهد
گریه های باران را به نمک آتش میزنی
در آوار شب ها خواب عجیب میدهی
از آغوش تو...
رسوایی و اهانتی که سرما خورد
ساقه ی امید که از شکست صد بار رنجید
شیدایی و آتشی که بر آن روشن شد
لحظه ی سردی که گذشت و در خاطر ماند
شدی درخوابِ شیرین تاکنون فرهاد آیا؟
خودت را با نگاهی داده ای بر باد آیا؟
شده آیا بدانی عشق، رسواییست اما
در آغوشش بگویی هر چه باداباد آیا؟
شده صد چشم باشد در پیَ ات اما شَوی تو
به خشخاش نگاه یک نفر معتاد آیا؟
شده صیدی شوی تا اینکه...
هر روز صبح ، عشق را درون کلاسور مدرسه ام گذاشتم و با خود به مدرسه بردمش.
استادان عشق گفتند: عاشقی مساویست با رسوایی،
نپذیرفتم.
حالا بعد از سالها عشق خواندن،
چسباندند بر روی کارنامه ام،
مهر مردود خرداد را،
حالا فهمیدم رسوا شده ام،
رسوای راه عشق...
رسوای راه...
رد آوار
به فرض آنکه چشمت مهلت انکار نگذارد
مجالی را برای فرصت زنهار نگذارد
چنان مست فریبایی کند اوضاع مجلس را
که جایی را برای خاطری هوشیار نگذارد
تو میدانیکه درد برکه ی مدیون باران را
کسی پای حساب مرغ بوتیمار نگذارد
زلیخا! با خیانت آبروی عشق را بردی...
پیچش ِ زلف ِ تو اینگونه مرا رسوا کرد
دل ِ رنجور ِ مرا خسته از این دنیا کرد
ای تو که آمدنت همچو عسل شیرین است
چشم بر هم زدمو یار مرا تنها کرد
سیده فاطمه حسینی
با دلی پر خون نوشتم من از تو
عاشقی چیست ؟ همان رد شدن از تو
خودکشی مرگ قشنگیست با اندیشه شمع
سوختن از من و آموختن از تو
مرگ رسوایی محض است در اندیشه تو
آبرو می برد اینجا با کفن از تو
گوش اگر گوش تو و ناله...
در به دری در شب تنهایی ام
می کِشد این عشق به رسوایی ام
ای که دلم با غمت آمیخته
من غزلی تشنهٔ شیدایی ام
کهنه کتابیست غمت در دلم
خواندن این قصه تو آغاز کن
بی تو تمامم شده لبریز غم
بغض گلوگیر مرا باز کن
قلب مرا تاب...