شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
و منآن رهای سرکشم که جادوی لبخندت ماندنی ام کرد...!...
احتمالاً ؛کسیجاییدارد ردیف ردیف شعرهای مرادور انگشتانش می پیچد وبا خود می گویداین زن هااین زن هایِ عاشقاین زن هایِ عاشق ِشاعر !عجیب دیوانه اند . . .****گاهی دلممثل ترنج های یک گلیم ِ کهنه !بوی رنجمی دهد ......
امروز چه آرامم! لابد مادرم گوشه ای از دنیابرایم دعا می خواند......
بخند رفیق! سهم من و توبیشتر از این نبایدهاست......
ای آسمان!گر چه هنوز استوارم اما از سالهای بی باران با تو حرفها دارم......
آبان با شکوه من! فردای بعد از رفتنتبا ته مانده های پاییز چه کنم؟!......
صبح که می شود پروانه های یاد تو به ماهی کوچک دلتنگی ام پرواز می آموزند......
روسری ام آبرودارترین پرچمی ستکه لذت پریشان کردن گیسوانم را از باد میگیرد......
ای برف! ای الهه ی دواربر این همه زنگار سپیدی ببار......
و من آن نهال سبز باران ندیده ام که ریشه در سپیدار استواری دارم به نام پدر......
و من تا ابد!وفادار آن پاییز خواهم ماندکه حلقه ی مهر تو را به من بخشید......
من و غزلهای گلدارم ؛اسفند و شور بهارانشکجایی که ببینی ؟ . . ....
چه با شکوهند ! اشک های مغروری که گره می خورند به تار و پود باران . . ....
سینه ی آسمان پر از تقدیر استای رفیقان همسفروفا بیاموزید ......
ماهتاب اگر نبودچشمان بی قرار عاشقانرو به کدامین نقطه ی شبمی گریست ؟......
لبخند توتازه ام می کند!درست مثل ترنم شمعدانی هادر خنکای باران نوبهار.. ...
دختر دلبندم !می دانم روزی چشم در چشمان عاشق هم برایت از بهاران خواهم گفت ؛ بهارانی که همیشه دل سپرده اش بوده ام و در خنکای نسیم روح بخشش دیوانه وار رقصیده ام؛ بهارانی که در آن شاعر شدم بالیدم، عاشق شدم و جوانی کرده ام. بهارانی که تاج همه ی زیبایی های آفریدگار مهربانی ست؛ بهارانی که پر است از عطر شکوفه های سیب و گیلاس ؛بهارانی که حتی اگر نباشم روحم در ترنم بارانش جوانه خواهد زد؛ بهارانی که پر از شور و شعر و غرور قناری هاست . این را بدان من هرگ...
صبحتنها بهانه ی نمناک باغچه است ،برای عطر پاشیدن و نازیدن ..و تو تنها بهانه ی زیبای منی برای خندیدن .... ️️️...