سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
یادتو در قلب من همواره غوغا میکنددیدنت دنیای سردم را چه زیبا می کندهرچه میخواهم دل خود را به دریاها زنمراه خود را سوی چشمان تو پیدامیکندتا تو مجنونی و شعر عاشقی سرمیدهیمهرتو قلب مرا عاشق چو لیلا میکندهرچه میگویم به دل بایدفراموشش کنیمی گریزد ازمن و امروزو فردا میکنددل بریدن از تو غیر ممکن است و بس محالهر دری را عقل می بندد دلم وا می کندیا بیا و عاشقی کن یا برو از این دیارعشق را عاشق مگر همواره حاشا می ک...
من درین ظلمت شب ماه تورا میجویم بر لب پنجره ام یاد تورا میبویم...
از شوق آمدن به جهان تو بازهمدر آرزوی چیدن یک خوشه گندممرد تبر نشسته به جانم ولی هنوزگل می دهم به یادتو با اینکه هیزمماین چندمین شب است که آواره ی توام؟این چندمین شب است که در خانه ام گمم؟...