وقتی نباشی همه چیز رسانایِ دلتنگیست...
فرض کن در آغوشت میمردم و مرا همانجا دفن میکردی... چه دلپذیر اگر فشار قبر را بیشتر کنی
فرشته ی مرگی شده ام که بال هایش را زیر تن معشوقش جا گذاشته با خبر از اینکه فرشته های مرگ حق ندارند عاشق شوند
نمی دانستم چگونه باید به تو فکر نکرد و تا توانستم دوستت داشته باشم بی آنکه آب از چشم هایت تکان بخورد به امیدِ روزی که خورشید بیدار شود و من خودم را توی آغوشِ تو پیدا کنم
فرسنگ ها دورتر از اینجا، کسی بدنبال من می گردد... این شعر را دست به دست به او برسانید تا بداند من نیمه ی گمشده ی کسی نیستم
وقتی از کابوس میپری چقدر تشنه ای؟ همونقدر دوست دارم...!
خانم ؟ شما در آستینتان باران دارید ؟ در صدایتان چه ؟ هرچه فکر میکنم شما خودتان هوای دونفره اید ...