متن آلودگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آلودگی
پادشاها دیدی آخر بنده ات بیراهه شد
هر چه رو جلوت نهانی ،ناگهان گمراهه شد
غمزه و نازت ز حد بیرون رسید
دادگاه عقل به عشق ،چون کاروان و ناقه شد
آنقدر از هر نشانه سوی او کردی دریغ
کز دریغا و دریغا ،سوز دل پر نوحه شد
هر زمانی...
(فصل زباله)
در قابِ سردِ پنجره، شهری تفاله است
این قصه، غصه ی غمِ پنجاه ساله است
هر برگِ زرد، رزقِ کلاغی گرسنه شد
جنگل، هجومِ ارّه و فصلِ زباله است
در جیبهای خالیِ این دردِ بیچراغ
خورشید، نقشه ی تهِ بشقاب خاله است
فنجانِ قهوه در کفِ کافه کلافه...
آسمانِ تهران
برای پنجرهها
بیش از حد
کسلکننده است
همین است که هر صبح
پرده را نمیکشند
و با چشمانی باز
ادامهی خوابِ آفتاب و باران را میبینند...