فصل زباله در قاب سرد پنجره...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
5 امتیاز از 2 رای

(فصل زباله)


در قابِ سردِ پنجره، شهری تفاله است
این قصه، غصه ی غمِ پنجاه ساله است

هر برگِ زرد، رزقِ کلاغی گرسنه شد
جنگل، هجومِ ارّه و فصلِ زباله است

در جیب‌های خالیِ این دردِ بی‌چراغ
خورشید، نقشه ی تهِ بشقاب خاله است

فنجانِ قهوه در کفِ کافه کلافه شد
از بس که فالِ آمده، تکرارِ ناله است

فریاد را به گردنِ دیوار بسته‌اند
هر کس سکوت کرده دهانش مچاله است

اینجا مناقصه سرِ پسماندهای نفت
سهمِ اساسنامه ی آقای ماله است

دیگر به فکرِ معجزه، موسیٰ نمی‌شود
وقتی عصا، اسیرِ قوانینِ ژاله است

تاریخ را بخوان که ببینی در این دیار
هر شاهنامه آخرِ خط، شرحِ چاله است

ما نسلِ انتظارِ غریبیم و سهم‌مان
از زندگی، دویدنِ دنبالِ هاله است



قالب شعر :
غزل نئوکلاسیک

دکتر سید هادی محمدی
ZibaMatn.IR
دکتر سید هادی محمدی
ارسال شده توسط

تفسیر با هوش مصنوعی

این شعر نئوکلاسیک، تصویری تلخ از یک شهر گرفتار در فساد و ناامیدی ارائه می‌دهد. شاعر با زبانی ساده و ملموس، از فقر، تبعیض و بی‌عدالتی سخن می‌گوید. اشاره به "فصل زباله" نمادی از انباشت مشکلات و ضایعات اجتماعی است، و امید به تغییر و معجزه رنگ باخته است. نسل حاضر در حسرت فردایی بهتر، به دنبال سرابی از آرزوها می‌دود.

ارسال متن