نزدیک رقیبانی و می بوسمت از دور ...
خواب دیدم دستهایم خالی از گیسوی توست خوب شد با عطر مویت پا شدم، کابوس بود
حال مرا مپرس که من ناخوشم، بدم این روزها به تلخزبانی زبانزدم
هر که جز من بود از دیدارمان مأیوس بود همتم را رود اگر مى داشت اقیانوس بود
بر شانه بیفشان و مزن شانه به مویت بگذار حسادت بکند شانه شانه
خنده ی خشکی به لب دارم ولی بارانی ام ظاهری آرام دارد باطن طوفانی ام
زبان حال دلم را کسی نمیفهمد کتیبه های ترک خورده خواندش سخت است
چشم من چشم تو را دید و ولی دیده نشد من همانم که پسندید و پسندیده نشد...
دردیست در دلم که دوایش نگاه توست
آهندلی وگرنه غزلهای خویش را بر کوه سخت خواندم و بسیار گریه کرد
باز دیروز به من وعده ی فردا دادی آه پیمان شکن از وعده ی فردا چه خبر ؟
گفتم ای دوست تو هم گاه به یادم بودی ؟ گفت من نام تو را نیز نمی دانستم