یاد باد آنکه نَهانت نظری با ما بود رقم مهر تو بر چهرۀ ما پیدا بود...
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن...
جانا ! به خرابات آ تا لذت جان بینی جان را چه خوشی باشد، بیصحبت جانانه......
وقت اجلم ناله نه از رفتن جانست از یار جدا می شوم این ناله از آن است
زمین، عروس شد و آسمان به حرف آمد چه شادباشی از این خوبتر که برف آمد؟
تویی بهانه ی آن ابرها که می گریند بیا که صاف شود این هوای بارانی
تا نسوزد عقل من در عشق تو در عشق تو غافلم نی عاقلم باری بیا رویی نما
بودَت یک جور... نبودَت یک جور... با تو تمامِ بلاتکلیفیها را تجربه کردم!
من تنها کسی هستم که در تقویمش پنج شنبه ها به مناسبت تنهایی تعطیل است...
داغ تو نت های زیادی را لال کرد سخت است پر از حرف باشی نتوانی...
عقل نخواهم بس است دانش و علمش مرا شمع رخ او بس است در شب بی گاه مرا ...
عهد تو و توبه ى من از عشق می بینم و هر دو بی ثبات است
از درد ناله کردم و دَرمان من نکرد گویا دلش بِدَرد منِ ناتوان خوشَست...
خوب نگاه کن تنها اندکی از تو تمام من را دگرگون کرده است..!
بر عشق چرا لرزم؟ اگر او خوش نیست ! ور عشق خوش است ! این همه فریاد چراست؟
دوستی ، کی اخر امد دوستداران را چه شد ؟
انگار که خواسته باشی تسخیرم کنی.. دستم را، گوشه ی دلَت.. بند کن.
به چه کار آیدت ز گل طبقی I از گلستان من ببر ورقی
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم
بیمار غمم عین دوائی تو مرا
از من چیزی جز تو باقی نمانده ! به خودت اینهمه آزار نده...
سیه آن روز که بی نورِ جمالت گذرد ...
ﻟﺒﺨﻨٖﺪ ﺗﻮ ﺑﺎ اﺧﻢ ﺗﻮ زﯾﺒﺎﺳﺖ، ﮐﻪ ﭼﻮن ﺳﯿﺐ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ و ﺑﺎ ﺗﺮﺷﯽ دﻟﺨﻮاه ﻋﺠﯿﻨﯽ
یک زن هیچ آسیبی نمی تواند به تو برساند جز این که تو را نادیده بگیرد...