ارزش بعضی چیزا... با به زبون آوردنش از بین می ره... این آخرِ بدبخت بودنه که به کسی بگی، گاهی حالم رو بپرس... همیشه دیدن یه پیام ناگهانی،شنیدن یه سلام بی هوا... از آدمی که انتظارش رو می کشی،می تونه حال و روزت رو عوض کنه... گاهی آدم،خودش رو گم...
من از همون روز اول، «نگران» به دنیا اومدم. نگرانِ گم کردن، نگرانِ از دست دادن. خوب که نگاه می کنم، می بینم من همه ی عمرم رو ترسیدم. بچه که بودم، از همون اولین روز مدرسه نگران گم کردن کیف و دفتر و کلاهم بودم. هرچی بزرگ تر شدم...
پشت هم شعر نوشتم که بخوانی،خواندی؟ بغض کردم که ببینی و بمانی،ماندی؟ به خدا شعرترین شعرِ منی، می فهمی؟ هوس انگیزترین حسِ منی، می فهمی؟
دلم یک نفر را می خواهد که وقت آمدنش، تَنهایی ام را ببرد. مَن موهایش را ببافم، او آرزوهایم را...
عشق بیماری مهلکی ست... با عوارض مرگ آور... که نه می کُشد و نه التیام می پذیرد... ️️️
بعد از این شعر یکی خواست به پایان برسد پیش چشمان خدا به سر و سامان برسد ”ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند” مگذارند کمی آب به گلدان برسد آنقدر چاه عمیق است که باید فهمید یوسف این بار بعید است به کنعان برسد فکر...
آمدی تا من فقط مومن به چشمانت شوم ربنا و آتنای بین دستانم تویی
گاهی به خواستن نیست... وقتی چیزی قرار نباشه اتفاق بیفته، حتی از دست سرنوشت هم کاری برنمیاد. گاهی کوه به کوه که نه ، آدم به آدم هم نمی رسه. کنار هم پیر شدن، با کنار ایستادن و پیر شدن یکی دیگه رو دیدن، خیلی فرق داره... بی رحم ترین...
تو می خواستی بروی من می خواستم بمانی باورمی کنی یانه!؟ نمی دانم. دلم برایت تنگ می شود وقتی هوا می گیرد باران می زند برگها می افتند کوچه باشد یا خیابان شهر یا زندان فرقی نمی کند دلم برایت تنگ می شود. * حواست به نبودنت هست یا نه!؟...
فکر کن! حبس ابد باشی و یکبار فقط به مشامت نَمی از بوی خیابان برسد
سال نفرین شده در قرن مصیبت یعنی هی زمستان برود، باز زمستان برسد
-وقتی میمونی و به هر قیمتی ادامه میدی، یعنی حتی خودت هم برای خودت مهم نیستی. گاهی برای عزیز موندن، باید بری، باید کمرنگ بشی، باید نباشی تا جای خالیت حس بشه. هرگز کسی برای آدمی که تکراری شده احساس دلتنگی نمیکنه.
اصلا به شب های بدون بودنت لعنت
انگار که خواسته باشی تسخیرم کنی.. دستم را، گوشه ی دلَت.. بند کن.