پاییز است... اما مانند بهار درخت ها شکوفه داده اند! چشمهای سبز تو حواس زمین را هم پرت کرده است!
. بوسه تو آن اکتشافِ عاشقانه ای که نمی شود با کسی در میان گذاشت .
علیرضا اسفندیاری : من از اتفاق های بین مان می ترسم همین چیزهایی که تو فکر میکنی بی اهمیت هستند... همین نگاه های سر سری تو... لعنتی ، این ها چیزهایی هستند که به راحتی می توانند من را عاشق کنند!
آنقدر از عشق می گویم آنقدر می نویسم که صدای سکوت من دنیا را پر کند... تو فقط دست های من را عاشقانه بگیر فریادش با من!
باشد... تو راست می گویی! حال خوب را که نمی شود نگه داشت اما باور کن خاطراتش را می شود هزار بار بوسید...
و خداوند عشق و انتظار را با هم آفرید... این را من خوب می دانم! منی که از انتظار تو به عشق رسیدم....
آفتاب را....️ دوخته ای به لب هایت! آدم دوست دارد... هر روز خورشیدش... از لب های تو طلوع کند... آدم اگر آدم باشد... دوست دارد... روی لب های تو جان بکند،،،️
لای موهایت تنها نُتی ست که اگر به دستم برسد تمام موسیقی های عاشقانه ی جهان را با آن می نوازم..
از تمام آبادی های قلبم من عاشقانه ویرانه ای را دوست می دارم که تو در قلب متروکم ساخته ای ...
لای موهایت تنها نُتی ست که اگر به دستم برسد تمام موسیقی های عاشقانه ی جهان را با آن می نوازم! ️️️
صبح من همان دست های مهربان توست آغوش پر مهرت و دوستت دارم هایی که هر روز می گویی و سرنوشت درست از همان جا برای من شروع می شود... ️️️
از بس که دوستت دارم فکر می کنم دیگر هیچ دوست داشتنی همرنگ دوست داشتن های من نیست! تو معنی تمام رنگ های دنیایی...
اتفاق هایی هستند... که زندگی ات را دوباره می سازند! حادثه ای به نام تو...
مهم نیست این ماجرا خیال است یا واقعیت افسانه است یا داستان مهم این است... بوسه شیرین ترین کشف عاشقانه ی دنیاست ️️️
صبح من همان دست های مهربان توست آغوش پر مهرت و دوستت دارم هایی که هر روز می گویی و سرنوشت درست از همان جا برای من شروع می شود ..
چه آرامشی در من است... وقتی با منی... و چه آشوبیده ام ... بی تو️... دور نشو ... مرا از من نگیر... من حوالی تو بودن را دوست دارم...
مگر تو؛ چقدر عمیق بودی؟ که من این طور در تو غرق شده ام ...! ️️️
چه آرامشی در من است وقتی با منی و چه آشوبیده ام بی دور نشو ... مرا از من نگیر من حوالی بودن را دوست دارم
چه آرامشی در من است... وقتی با منی... و چه آشوبیده ام ... بی تو... دور نشو ... مرا از من نگیر... من حوالی تو بودن را دوست دارم...
پاییزی تر از چشم های آبانی تو کدام فصل است؟ کدام بهار است که از دست های تو آغاز نشود؟ ای شکوفه ترین لبخند؛ ای پر آوازه ترین سکوتم؛ من در برگریزان آغوشت جوانه می زنم مگر تو کدام فصلی که پر معجزه ای... ️️️
گرمای مردادی تن تو نفس هر کسی را می گیرد و من چه عاشقانه گرم می شوم می سوزم و دوباره هر مرداد عاشقت می شوم انگار ...
کمی ، فقط اندکی مرا دوست داشته باش ... من با کمترینِ تو به جنگِ تمامِ نفرت هایِ دنیا میروم
من از تمامِ صبحهایم فقط همانی را به یاد دارم که تو در آغوشِ من لبخند میزدی و گرنه باقی طلوعها همگی شباند بی تو ...
عشق همین است.. همین که یک ذره از تو میشود تمامِ من...