زندگی قطره اشکی است فروریخته بر گونه تو
لمس مژه ی یار به روی گونه عجب تازیانه ی جذابی
میخندی و من گم میشوم در سیاه چال گونه ات...
لبخند تو یک آلت قتاله ی محض است کافیست که بر گونه ی تو چال بیفتد
در گونه ات گدازه ی غم چال کرده اند آتش به پا کن ای رخت آتشفشان بخند
انار گونه هایت از شرم ترک برداشت وقتی دستانت را به آرامی گرفتم
سیاه چال! گونه ای با خنده ی ساختگی
سُرخ شد گونه ی آب/کنار حوض/سایه ی اَنار
صورتت سیب گلابیست که خوردن دارد. گونه ات (بوس) که نه گازززز گرفتن دارد...