پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو دنیای تو گم شدم پیدا شدنی نیسم...
لبخند که می زنی یوسفی میشوم که بی هیچ برادری در چال گونه ات گم میشوم...
میخندی و من گم میشوم در سیاه چال گونه ات......
ای کاش راه خانه را گم کرده بودم روزی که دیدم کفش هایت پشت در نیست...
دیگر گمت نمیکنم!دنیا پر از آدمهایی است که همدیگر را گم گردهاند؛ولی من دیگر گمت نمیکنم. ....
بچه که بودیم...میدانستیم هر وقت گم شدیمباید سر جایمان بمانیمتا پیدایمان کنند...مدت هاست ایستاده ام...کسی مرا پیدا نمی کند؟!...
هیچکس گناه را گردن نگرفت یک سیب کم شده بود و طبیعتادیواری کوتاه تر ازیک زن پیدا نمیشد...
گمم نکن...در گوشه ای از حافظه ات آرام مینشینم،فقط بگذار بمانم...
به بعضی چیزها نباید رسیدلذت شکلاتی که تمام می شودبایدگم اش کنی وهر روز رسیدنش را کیف کنی !...
دل نبند...به آدمی که وقتی دورش شلوغ شد هم خودش رو گم می کنه هم تو رو...
چنان چشمانش به چشمان من شباهت داشت که ما در آینه یکدیگر را گم می کردیم...