از دستِ دل کلافهام، ایمانِ سست را اینقدر بیملاحظه ابراز میکند....
زن که باشی بیکلاهی هم برایت عار نیست شال خود را در عوض، هر روز قاضی میکنی!
خوب میداند که حال روزهایم خوب نیست کاش فکری هم به حال عشقِ هرجایی کند! .
عجیب بوی تو را میدهند دستانم _کسی که هیچ کسی مثل او مقدس نیست_
خیانت در امانت طبق حکم شرع جایز نیست امانت بودعشقم در وجودت، حیف؛ نامردی !
اینجا تمام حنجرهها لاف میزنند هرگز کسی هر آنچه که میگفت آن نبود
من با تمام روح و تنم عاشق تو اَم امّاقسم به صاحبِ قرآن تو نیستی!
به ظاهر ساکتم در سینه ام آتشفشان دارم...
هر کسی را بهر کاری ساختن کار من دیوانه ی او بودن است
به حول و قوه ی زیبایی تو برخیزم و از پرستش غیر از تو اجتناب کنم !
گفته ام بارها و می گویم بی وجودش حیات مکروه است
مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم چند ساعت شده از زندگی ام بی خبرم
از عشق تو جز شعر نشد هیچ نصیبم بی آنکه بفهمم، شده یک شهر رقیبم...
بگو که مال کسی غیر من نخواهی شد خیال خام مرا تا همیشه راحت کن
شبیه هر شب بی تو خرابم امشب هم
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید آمدی و همه فرضیه ها ریخت بهم
بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند! دلمان تنگ شد وُ قافیه ها ریخت به هم من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق! پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم........؟
کسی از ظاهر یک کوه حالش را نمی فهمد به ظاهرساکتم ، در سینه ام آتشفشان دارم
بریده غصه ی دل کندنت امانِ مرا ،،،
تو نیم دیگر من نیستی تمام منی! تمام کن غم و اندوه سالیان مرا...!
گاهی فقط باید تا عزیز ماند! این را از کسی آموختم که دیشب رفت و اسمش را در دفترم جا گذاشت...!