پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یاد می گیری سخت و محکم باشی و احساس را از چرخه ی زندگی ات، خارج کنی؛وقتی بارها زیرِ رگبار مشکلات و مصیبت ها و لابه لای سخت ترین ثانیه ها، در حالی که عمیقا کم آورده ای؛ به اطرافت نگاه می کنی و می بینی که بی پناهی و هیچ کس را کنارِ خودت نداری!آن وقت است که با خیالِ راحت، بی خیالِ خواستنِ آن هایی می شوی که در سخت ترین روزهای زندگی ات، تو را ندیدند و حتی صدای فروپاشی ات را نشنیدند!اجازه می دهی آدم های رفته، فراموش شوند و بعد از آن، حفره های خال...
بهارت شاد و خندان باشد ای دوست چو خورشید درخشان باشد ای دوستدرون باغ سرسبز و گل افشان دلت چون ماه تابان باشد ای دوست بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی...
دلم میخواهد همانند شال گردن گرم،در روزهای برفی کنارت باشم... یا که مرهمی باشم بر زخمهای نمک خورده ی قلبت... دلم میخواهد همان موسیقی گوشنواز مورد علاقه ات باشم که در عمیق ترین روزهای دلتنگی ات گوش میدهی... یا که همان گل خوشبویی باشم که صبحگاهان با بوی خوشش از خواب بیدار میشوی...دلم میخواهد همان شانه ای باشم که در وقت بی حوصلگی خستگی هایت را با آن به در کنی... یا همان نسیم خنکی که در لابلای گرمای تابستانحالت را خوش می کند...یا که ...