بهار فصل قشنگی ست، بی تو اما نه
نمی شود/بهار را در خانه نگاه داشت/زوزه ی گرگ ها
بهار من بُوَد آن گه ، که یار می آید ...
کاش روزی برسد هر که به یارش برسد دل سرما زده ما به بهارش برسد .
چنگ زدن به گیسوانِ بهار خیالیست در سرِ باغ
تبر کشیدی و آخر به جانم افتادی تویی که آمده بودی بهار من بشوی
گیسوان خورشیدیت تاب دهی... بهار میشود
دست اسفند را بگیر رسیدن به بهار بدون دست های تو ممکن نیست...
سوگند میخورم که نباشی بهار نیست
بهار نیست... بهشت است... فصلِ دیدن تو... ️️️
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد
بهار خود خود شمایی حضرت دلبر!
بی زمستان، بهار لطفی نداشت
عطر یک شکوفه ی بهار نارنج ات برای من کافیست بهار، تا آمدنت را به انتظار بنشینم
بهار، زندگی جدید و زیبایی را بر زمین ارزانی داشته است
در پایان هر روز بهار، باید خاک را بوئید.
حیف نیست بهار از سر اتفاق بغلتد در دستم آن وقت تو نباشی ؟
بهار جشن طبیعت است
شکوفه در شکوفه پیچیده ست، و این آغاز فصل بهار است
دوباره فصل بهار است و انگار زمین در حال شعر گفتن است
عشق من دستانت بهار است زنده می کند مرا
بهار همه با فروردین می آید بهار من، با تو!
برایم مثل همین “بهار” می مانی آمدنت را همیشه تحویل میگیرم …
اگرچه آخر اسفند اول عید است بهار، اول اسفند میرسد از راه