زلزله میکنی در قلب آرام من
بعدِ ویران شدنم ساخت مرا اما رفت... فرض کن بارِ دگر زلزله دربم بزند
دل دچار آتش و شانه اسیر زلزله کاش می شد با خودم احساس همدردی کنم ..
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است ، همچو شهری که به روی گسل زلزله هاست
قسم به ترک های دلم که زلزله ی رفتنت کمر این دیوار را شکست
رفته ای و چو زلزله بنای جان ریخت که ریخت
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزلههاست