و من شهریورم. همانی که سبز می آید و زرد می رود.
صافی آب مرا یاد تو انداخت رفیق دلت سبز لبب سرخ چراغت روشن...
من وغروب/روی یک خط ایستاده ایم/سبز شد برنج
نیفتاد مثل پاییز آن اتفاق زرد او سبز بود و گرم
تو که آهسته میخوانی قنوت گریه هایت را میان ربنای سبز دستانت دعایم کن …
زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد!
سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی اما صد آه و افسوس شیر ژیان ندارد
نیفتاد مثل پاییز آن اتفاق زرد او گرم بود و سبز