گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست ..! در و دیوار گواهی بدهد کاری هست ...
اندرون با تو چنان انس گرفتست مرا که ملالم ز همه خلق جهان می آید
ما مست شراب ناب عشقیم نه تشنه ی سلسبیل و کافور
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست
با همه جلوهی طاووس و خَرامیدنِ کبک عیبت آن است که بیمِهرتر اَز فاختهای...
دست به بند می دهم گر تو اسیر می بری...
عهد تو و توبه ى من از عشق می بینم و هر دو بی ثبات است !
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
ما سپر انداخته ایم گر تو کمان میکشی
گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین خویش قبله ای دارد و ما زیبا نگار خویش را
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست...؟!
هر که با مثل تو اُنسش نبود، انسان نیست
شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفان تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت...
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست... هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست...
حدیث دوست با دشمن نگویم که هرگز مدعی محرم نباشد