شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
تو دنیای تو گم شدم پیدا شدنی نیسم...
لبخند که می زنی یوسفی میشوم که بی هیچ برادری در چال گونه ات گم میشوم...
میخندی و من گم میشوم در سیاه چال گونه ات......
ای کاش راه خانه را گم کرده بودم روزی که دیدم کفش هایت پشت در نیست...
گمم نکن...در گوشه ای از حافظه ات آرام مینشینم،فقط بگذار بمانم...
دل نبند...به آدمی که وقتی دورش شلوغ شد هم خودش رو گم می کنه هم تو رو...
چنان چشمانش به چشمان من شباهت داشت که ما در آینه یکدیگر را گم می کردیم...