پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من درختی کلاغ بر دوشم ، خبرم درد می کند بدجورساقه تا شاخه ام پر از زخم است ، تبرم درد می کند بدجورمن کی ام جز نقابی از ابهام؟ درد بحران هوّیت دارمیک اشاره بدون انگشتم ، اثرم درد می کند بدجورجنگجویی نشسته بر خاکم ، در قماری که هر دو می بازیمپسرم روی دستم افتاده ، سپرم درد می کند بد جورمثل قابیل بی قبیله شدم ، بوی گندم گرفته دنیا رابس که حوا ، هوایی اش کرده ، پدرم درد می کند بدجورهرچه کوه بزرگ می بینی ، همگی روی دوش من هستند...
طعم لب هایت عسل بود و طبیب سنتی بهر درمان گلو دردم عسل تجویز کرد...
جای دارو دکترم تنها سفر تجویز کردگفت گاهی دل بریدن رو به راهت می کند...
برایت گریه تجویز می کنمبغض تمام گلویت را گرفته است......
فکرش را بکن همه ی پزشکان، بوسیدن یار را ، بوییدن یار را تجویز میکردندآخ که بیماری عجیب میچسبید...
چایت را بنوش نگران فردا مباشدکتر نیستماما برایت ده دقیقه راه رفتن روى جدول کنار خیابان را تجویز میکنم،تا بفهمى عاقل بودن چیز خوبیست،اما دیوانگى قشنگ تر است…برایت لبخند زدن به کودکان وسط خیابان را تجویز میکنم،به تو پیشنهاد میکنم که شاد باشی!خورشید هر روز صبح به خاطر زنده بودن ما طلوع میکند!هرگز، منتظر”فرداى خیالى” نباش..سهمت را از “شادی زندگی”، همین امروز بگیر.نگران نباش. چایت را بنوش...