من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دست چشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست
غریبه است هر کس جز تو در حوالی من
وقتی تو را می بینم واکنش قلب من ایستادن است
بنای دوستی بر باد دادی تو را من یار و آنگه جز منت یار؟ تو را این کار و آنگه با منت کار؟
باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم
نم باران لب دریا غم تو تنگ غروب دل من تنگ تو شد کاش که پیدا بشوی و بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی
من هر چه ام عاشق رخسار تو کافر کیشم
عاشق شده ام بر تو تدبیر چه فرمایی از راه صلاح آیم یا از ره رسوایی؟
تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم از غم انگیزی این عشق شکایت نکنم
همیشه در نگاه من تو بهترین منظری
از زیبایی های لبت دوستت دارم هایش را مال من کن
بوسه ای از سر مستی به لب یار زدم آتشی بر دل دیوانه و بیمار زدم
گر چه ای بد خوی من، خوی تو عاشق گشتن است ترک خوی خود مکن، من کشته ی خوی توام
نه من افتاده تنها به کمند آرزویت همه کس سر تو دارد تو سر کدام داری ؟
گفتی غیر از تو دل نخواست کسی را جانم کشید نعره که ای کاش این گفته از زبان دلت بود
نقشی که آن نمی رود از دل نشان توست
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﺥ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻧﮕﺎﺭ ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻠﻮﺗﯽ ﺑﺎ ﯾﮏ ﯾﺎﺭ ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺑﻮﺱ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻧﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﻧﻪ ﻧﮕﺎﺭﯼ ﻧﻪ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ می فهمم
باز هم بانی یخ کردن چایم تو شدی
سپارم به تو جان که جان را تو جانی
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را
جز نام تو نیست بر زبانم
با سرود نام تو دل می تپد