متن حسن سهرابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسن سهرابی
اسیر
حسن سهرابی
با آنهمه عشق اَسیرم کردی
از بازی زندگی تو سیرم کردی
با آنهمه دلدادگی و شیدایی
در دور جوانی ام تو پیرم کردی
قطره آب
قطره آبی کوچک و بی ارزشم در آسمانها من
ولی
در زمینم،
قطره آبی ناگهان سیلی خروشان می شود
بوسه باران
دِلبرا
دیوانه و معشوقه ای اَندر قفس
داری ولی،
بی محابا ، بوسه بر
لبهای بی اِحساسِ باران می زنی.
خواب انقلاب
من به چشمانِ بیقرارِ مهتاب می نگرم
من به زمان انفجارِ این خواب می نگرم
در آغوشِ بیقرارِ این طناب دار
من به زمانِ خواب انقلاب می نگرم
الهام نادر
آن الهام نادری که چنان وحی به من شد زِ
پسِ سبزه چشمان چو ماهت.
به زمانی که به بیعت نشستم، و به زحمت گذشتم
من از آن بودن بی تو.
به خدا کشت مرا:
غم آن بوسه که پاییز نچیدم زلبت،
و چه دل تنگ شده است....
((زیبای نا پیدای من))
ما ترک جان چو کردیم
در این دیار یاران
از این همه هیاهو
جز رنج دل ندیدیم
ریاکار
آن یار که می گفت که دیوانه ما بود
مجنون و گرفتار و در بند جفا بود
بیهوده ببستم دلم را به وفایش
ابلیسه ریاکار و فرزند خطا بود
@sohrabipoem سهرابی
چه کنم
چه کنم تو را که دیوانه ای
ز بهر می عاشق میخانه ای
دل زتو من هیچ نَبُرَم ای رفیق
گر چه تو خود رفیق هر خانه ای
نَجوای تو را دوش شنیدم دنیا
آن راز بزرگ که گفته ای با دریا
دردا که چه غمگین و غضبناک شدی
از این همه بی مهری و بد گوهری انسانها
به چشمانت خواهم آموخت،که....
زندگی پیمایشی است آرام و فرسایشی
است مداوم تا. مرگ
@sohrabipoem
پایان بی آغازی است وصلت عشق و مرگ،،،،،،،،
درسرزمینی که مبلغانش جاودانگی و فرزانگی
را درروزی که نخواهد آمد
به تو نوید می دهند.
سَرخوش اند این کوچه های عاری از نجوایِ من
در بَهاری که دِلَم با حنجره،سازِ جدایی می زَند.
سروده های:حسن سهرابی
Instagram.com/sohrabipoem
@sohrabipoem
Sohrabipoem.blogfa.com
بوی عرفان
زندگی با تو برایم بوی عرفان و
شقایق می دهد
بی تو امّا:
بوی عرفان و شقایق حس قبرستان دهد
حسن سهرابی
محرمی است و عاشورایی بر پاست
در روزگاری که نبودنت
نه شمشیر می خواهد و نه شمر و یزید.
حسن سهرابی
کتابخانه ده ما را آتش زدند
تا همه مردم با خدا شوند
غافل از آنکه خدا همراه دود
از
دِه ما رفت
حسن سهرابی
آرزویم این است جانا
که چُنان تیغِ فَلَک
بَر زَنَد از ریشه تو را
که دِگَر رنگ خوشی
هیچ نیایَد به دِلَت.
به دورانی که شیر دَربَند و
دل چرکین
زِ دستِ نامرادیهای دوران است.
چه نا زیباست:
کوکِ سازِ نامَردی
به دستِ
کَرکس و کفتار.
@sohrabipoem
شوق است مرا رویِ چو ماهت که ببینم
تنها شوم و در دلت آرام بگیرم
من آمدم آرام که در پیشِ دو چشمت
دریا شوم و در تَنَت آرام بمیرم
سُخنها رَدِپای وَهلِ مرگ است
که دائم با دلِ من در نبرد است
دلی خسته چُنین پیغام سَر داد
که مَرگ با جانِ من در جنگِ سرد است