متن الهام نادری
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات الهام نادری
رفته بر باد
در میان موج دریا
آب جویم رفته بر باد
با وجود دشت غمها
آرزویم رفته بر باد
در میان این هیاهو
غافل از اسرار دنیا
دیگر آن آوای فریاد
در گلویم رفته بر باد
Instagram.com/sohrabipoem
زندپی یک جو نیرزد
قهرمانی گر نباشد،مهربانی گر نباشد
زندگی یک جو نیرزد.
آسمانی گر نباشد،آرمانی گر نباشد
زندگی یک جو نیرزد
آفتابی گر نباشد،آرمانی گر نباشد
زندگی یک جو نیرزد
امتحانی گر نباشد، ارمغانی گر نباشد
زندگی یک جو نیرزد
Instagram.com/sohrabipoem
کربلایم آرزو بود
در خیابانهای تهران،در میان اَشک
چشمان،با همه آفتاب سوزان
کربلایم آرزو بود
با همه این چشم گریان،با همه غمهای
دوران ، در میان جمع یاران
کربلایم آرزو بود
در سرای جان جانان،در میان مهربانان
با همه دلهای نالان
کربلایم آرزو بود
با همه این قلب سوزان،با همه...
کجایی
نجیب و عزیز و یارم کجایی
هوایی رسانی به قلبم کجایی
نبودی ببینی در این بی وفایی
که مرگم رسیده قرارم کجایی
instagram.com/sohrabipoem
سرود زندگی
در میان
رنج و اَندوهِ زمانه
این سرود زندگی را
تو چه زیبا می نوازی
instagram.con/sohrabipoem
اَز آنهمه بی مهری یاران منم ترسیدم
َز همهمهٔ سردی باران منم ترسیدم
با آن همه اخلاص در این دار مکافات
از محکمهٔ مخفی دوران منم ترسیدم
حسن سهرابی
شکوه موجِ دریا را
ببین در چشم ساحل ها
اگر در بین آن باشی
نه موج بینی نه دریا را
حسن سهرابی
ترانه عاشقی
هردوتامون زندگی و سوزوندیم
عاشقی و به آخرش رسوندیم
چشامون و رو خوبیامون بستیم
اینجوری شد رؤیامون و شکستیم
دستامون و از همدیگه بریدیم
واسه اینه همیشه ناامیدیم
دل به دل همدیگه ما نبستیم
اینجوری که ما تک و تنها هستیم
بجز خطا از این وفا ندیدیم
از...
بوسه های گرم
نگاهت را به من بدوز
در سوز بیقرار این زمستان مرموز.
که گرم است هنوز
آن بوسه های دلسوز
در این خزان سرد و جانسوز.
نگاهت را به من بدوز.
حسن سهرابی
چه خوش خیال بودیم
که کوی یار بودیم
در این فریب هستی
در انزجار بودیم
ما در زوال بودیم
در فکر یار بودیم
میان رقص غمها
در انتظار بودیم
ما بیقرار بودیم
چون جویبار بودیم
اندر خیال این دشت
در انفجار بودیم
در روزگار سختی
ما در غبار بودیم
یا...
با این دلِ دلتنگ چه باید بکنم
با باطنی از سنگ چه باید بکنم
با اینهمه نیرنگ میانِ من و تو
با این دل صد رنگ چه باید بکنم
دلم چه دیوونه شده
عاشق میخونه شده
میون بزم آدما
تنها و بی خونه شده
بیا که عاشقت شدم
محو دقایقت شدم
میونِ دریای غمات
اینطوری قایقت شدم
بیا که شیدا شده دل
عاشق و رسوا شده دل
برای دوست داشتنِ تو
بدجوری تنها شده دل
شبام همش پُر از...
کاش آدما با همدیگه
یه خرده مهربون بودن
توی قفسِ زندگی
واسه هم همزبون بودن
کاش که محبت واسه ما
دیگه یه آرزو نبود
کنارِ هم بودنامون
اینقده بی صفا نبود
کاش خدا هم روی زمین
یه خونه یا یه کلبه داشت
واسهٔ هر آدمی اون
جایی واسه همیشه داشت
هوا بس سرد و بی روح است
نفس چون مرگ و اندوه است
میان صبحِ آزادی
دِلَم
گِریان و مجروح است
همان زندانِ مفتوح است.
باران که می بارد
شهر پُر می شود از بوسه های
نیمه کاره اَبرها،
که در شب وصالشان
بی مهابا
هم آغوش شدند،
غافل از آنکه رعد
بیرحمانه سلاخیشان خواهد کرد.
یک عمر در این دایره تکرار شدیم
در بازی زندگی گرفتار شدیم
با اینهمه تکرارِِ بازیِ مرگ
در وادی بندگی چه هوشیار شدیم
ای یار به یکباره مرا درد شدی
دزدیده ز من چه دیدی و ترد شدی
از زیرکی ات به عمق جان فهمیدم
نادیده بیامدی و همدرد شدی
ای کاش دلِ ما اسیرِ نیرنگ نبود
همفکرِ گناه و فتنه و ننگ نبود
با اینهمه کشتار در عالمِ ما
در فکرِ سلاح و جبهه و جنگ نبود
دلم تنهای تن ها شد دوباره
شبیه مرغ مینا شد دوباره
در این دریایِ مواجِ زمانه
اسیرِ موج غمها شد دوباره
بیهوده از این باغِ پُر از خار گذشتیم
اینگونه از این باورِ بیمار گذشتیم
سرخورده چو گشتیم از این گردش ایّام
پژمرده چو زندیق از آن یار گذشتیم
و انسان زاده شد در سرزمینی که از دل
آتش بیرون آمده بود.
و چه دلنشین است همنشین آتش شدن.
آنچه از این دل آتش جوانه زد و بیرون
آمد،
همان الهام نادری بود که از طرف
معبود به مخلوق شد.
و اینگونه شد که این حیوان،
اشرف مخلوقات شد...
( بر ما گذشت آنچه نباید می گذشت)
بیصدا عشق و وفا و بندگی از حد گذشت
تا که بستم چشم خود یک لحظه یارمن گذشت
بی دفاع عشق و وفا در زندگی شد سرگذشت
حسن سهرابی
Sohrabipoem