میروی از پیش چشم اما ز خاطر هیچوقت...!
ما را که * تو * منظوری خاطر نرود جایی...!
گفته ام بعد آخرین نفس قطره ای آب نریزند برمن تا که عطرت تا که بویت تا که آن خاطر رویت نرود از پیکرم گفته ام من گور را گشاده شو تنها نیایم سویت...
دلم گرفته است... به ایوان میروم وانگشتانم را بر پوست کشیدۀ شب می کشم چراغ های رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد بُرد پرنده مُردنی است... پرواز را به خاطر بسپار.
زیبا سفر به خیر ولی زودتر بیا دارم در انتظار تو دیوانه می شوم یا تو به خاطر دل من زودتر بیا یا من به خاطر تو از این شهر می روم