شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دردم همه در مصرع بعد استمن ماندم و او رفت و نیامد...!...
دردم این است کسى نیست که در روز وداعکاسه اى آب بریزد ز وفا پشت سرم...
کنم هر شب برای مهر او گریهکه شاید بشنود دردمولی آهسته می گویمالهی بی خبر باشد!...
متنفرم از روزهایی که خودم هم نمی دانم دردم چیست...!...
ای دل می بینی که اودردمرا نمی بیند...خاکاو میشوئم و گردم را نمی بیند......
خوب شد دردم دوا شددل به عشقت مبتلا شد خوب شد...
دردم این است که من بی تو دگر / از جهان دورم و بی خویشتنم...
یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما راتا آب کند این دل یخ بسته ی ما رامن سردم و سردم ،توشرر باشو بسوزانمن دردم و دردم ،تو دوا باش خدا را...