شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
اولین خنده ی تو دلبندم آسمان را ستاره باران کرد اولین حرف های شیرینت چار فصل مرا بهاران کرد...
دلبندم امروز نفسم بند آمد..نه از شدت ترس، نه از دویدن و نه بیماری...وقتی گفتی می آیی نفسم از شوق دیدنت بند آمد...درست مثل روز بسیار دوری در گذشته ام که به شوق پیروزی تمام مسیر مسابقه را با تمام سلول هایم دویده بودم....شبیه شبی که اتوبوس در جاده ای بارانی رهایم کرد و من از شوق شگفتی های پیش رو نفسم بند آمد..یا زمانی که لابلای شعرهای فروغ، از شدت شگفت زدگی ام در برابر درک روح زلال و لرزان آدمی نفسم بند آمد... یا شبیه اولین باری که عاشق شده بودم...د...
دلبندم گاهی با خودم فکر میکنم ای کاش ما دو کولی بیابان گرد بودیم...روزمان با هیاهوی گنجشک های درخت چنار شروع می شد..چایمان را آتشی می نوشیدیم و شالمان را محکم به کمر می بستیم و می زدیم به دل کوه و دشت...کاش ما خوشه چینان ساده ای بودیم که در پی دهقانان روی خاک گندمزار می رقصیدیم و چونان مرغ آمین رزقمان را از زمین بر می چیدیم...ظهر ها در کنار چشمه ای و سایه ی بیدی سر در آغوش خواب فرو می بردیم...و غروب را بر صخره هایی دور از شهر به تماشای زوال خورشی...
آه دلبندم، چقدر افسانه ها خوبند...وقتی راهم برای رسیدن به تو طولانیست، فقط به قالیچه سلیمان فکر می کنم و باد صبا...دلبندم..آرزوی نگاهت که از دنیا بیزارم می کند به پر ققنوس می اندیشم...پری و شعله ای کوتاه...تا در آنی در آینه چشمانت به تماشای من بنشینی...آه دلبندم کاش می دانستی وقتی از تو دورم پری های کوچک بسیاری هر شب از پنجره ها می گذرند و خبر از تو می دهند...کاش می دانستی چندین هزار بار سوار بر بال مرغ آمین به دیدارت آمده ام...دیدارهای کوتاه و د...
دلبندم ! ️بندِ دلم توییمبادا پاره شوی ...!...