شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
چشم من ...پی تو گشته حیران از همه به غیر تو گریزانچشم تو، شب ستاره باران آسمان شده خلاصه در آن!من از تمام دنیا...شبی بریدم،تورا که دیدممیان چشم مستت ،چه ها ندیدم تو را که دیدمغم تورا همان شب که دل سپردم به جان خریدم..._برشی از ترانه...
نه غزل برای خواندن، نه صدا برای آوازنه هوای شعر دارم، نه پری برای پروازنه چنان شکسته بالم که زمین شود سرایمنه توان پر کشیدن به امید صبح اعجازچه به روز آفتاب سر بام ما رسیده استخبر از طلوع داری؟!!!شب خانمان براندازنه ترانه می سرایم که برای او بخوانینه نگاه گریه سودی به نگفته های یک رازنه امید وصل دارم، نه هراسی از جدایینه رسیده ام به پایان، نه به سر هوای آغازمن دل سپرده را از شب رفتنت نترسانکه سپرده ام خودم را به خد...
تصور کن که دنیا دل سپردهستعروس ِ آخرین سودای ِ شومهنبند چشماتو تا آخر نگام کنبه چشمای تو عمرم مُهرومومه...