پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
او کیستکه تلاش می کندبه خاموشیِ چراغِ آسمانبه بسیج کردنِ ابرهای جهانبه هاشورِ خانه های تقویمم...«آرمان پرناک»...
چیستے؟ ڪیستے ڪہ همہ جا هستے ، اما نیستے در تلألؤ نور خورشید هنگام طلوع ڪہ بر قطرات شبنم گل شمعدانے پشت پنجرہ ام درخششے بینظیر میدهد در خروش رودخانہ اے ڪہ اول بهار سرمست و آوازہ خوان از ڪوہ جارے میشود بر دشت تشنہ و بیقرارڪیستے ڪہ حتے در نت موسیقے نے لبڪ دورہ گرد خودنمایے میڪنے چہ هستے ڪہ انگار دنیاے آینہ ام را تصاحب ڪردے و در آن خود را نمیبینم ، همہ تویے ڪجایے ڪہ هر ڪجا صدایت هست و نامم را زمرمہ میڪنے برمیگردم و نمیبینمت ...
برگ های خزان خبراز آمدنت می دهندبه راستی تو کیستی که با آمدنتدلم عطر هوای پاییز را می گیردحتی در زمانی که هوای دلم بهاری باشد امیرمحمد عباسی شوکت آباد...
کیستی که من اینگونه بهاعتمادنامِ خود رابا تو میگویمکلیدِ خانهام رادر دستت میگذارمنانِ شادیهایم رابا تو قسمت میکنمبه کنارت مینشینم و بر زانوی تواینچنین آرامبه خواب میروم؟کیستی که من اینگونه به جددر دیارِ رویاهای خویشبا تو درنگ میکنم؟...
کیستی؟که من جز او نمی بینم و نمی یابم؟!!کیستی ای مهربان ترین؟...