پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نمی دانم کلید چیست و قفل به چکار آید، اما لبخند تو قفل زبانم را می گشایدحجت اله حبیبی...
ما بر در عشق حلقه کوبان تو قفل زده کلید برده...
خود کلیدی ، به خود آ از بند قفل رها...
کلمات مثل کلید میمونن اگه درست انتخابشون کنی میتونی هر قلبی رو باز کنی و هر دهنی رو ببندی...
عشقمون دقیقا اونجا کلید خورد که خندیدیو فهمیدم خندت با بقیه فرق داره...
مادرم مىگوید : درون هر زنى اتاقهاى قفل شدهاى هست ؛ آشپزخانههاى لذت، اتاق خوابهاى اندوه، و حمامهاى بى علاقگى ...مردها گاهى وقتها با کلید مىآیند ، گاهى وقتها با چکش...
صدا بزن مرا..مهم نیست به چه نامی ........ فقط میم مالکیت را آخرش بگذار میخواهم باورکنم مال تو هستم. دستهایمان را به هم قفل کن فقط یادت باشد کلید را جایی بگذاری که یاد هیچکداممان نماند......
انگار دلمو قفل و کلید کردن به دلت هیچ جوره نمیتونم ازش دل بکنم️️️...
در قفل فروبسته ی غم های دل خویشآن کهنه کلیدیم که دندانه نداریم...
دیگر سکوتم از رضایت نیست، آخرقفلی که بستی بر دهانم، بیکلید است.......
عشق دقیقا موقعی کلید میخوره که یه نفر میخنده که خنده اش با بقیه فرق داره...️️️...
آن کهنه کلیدیم که دندانه نداریم......
کلید قلبت را به خدا بسپار......
به نام عشق که زیباترین سرآغاز استهنوز شیشه عطر غزل درش باز استجهان تمام شد و ماهپارههای زمینهنوز هم که هنوز است کارشان ناز استهزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفتکه عشق حادثه ای خانمان بر انداز استپدر نگفت چه رازی است این که تنها عشقکلید این دل ناکوک ناخوش آواز استبه بام شاه و گدا مثل ابر میباردچقدر عشق شریف است و دست و دل باز استبگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشقچرا که سنگ صبور است و محرم راز...
واژ ها در دهانم قفل شده اندتا کلید را بردارمتو زنگ زده و گریخته ای !...
نه به دست کلید بیانداز نه به گردن قُفل نگاه تو لِنگه ندارد...
روزگاری است که دنبال کلیدند همهتو، ولی قفلتر باش مرا...