متن رعنا ابراهیمی فرد
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رعنا ابراهیمی فرد
روزی برای دیدار خورشید خواهم رفت
رها کنم دستهایم را
روزی دستهای حزن آلودم
اندوه های شبانه را ،
روی زمین جا خواهد گذاشت
روی زمین جا خواهم گذاشت
تمام خط و خطوط هایی که وجودم را شکست
روزی لبخند خواهم زد به روشنایی آفتاب
روزی با لبخند زیر شدت...
برای یادبود ، چیزی می خواستم
چیزی که با نگاه کردنش
وجود تو را
از خاطره های گرد و غبار گرفته
پاک کند
رعنا ابراهیمی فرد
آزادم ...
رها ...
همچون موهای پریشانم در باد
فراموش میکنم
طناب های داری که از سرم آویزاند !
رعنا ابراهیمی فرد
هیچ عشقی ارزش انتقام گرفتن ندارد
هیچوقت خودت را درگیر عشقی که فکر میکردی اگر بود خوشبخت بودی نکن
همه عشق ها از دور زیبا هستن
نزدیک که بشوی خوبتر که بشناسی
حتما چیزی پیدا خواهی کرد که بخواهی زنجیر عشق را باز کنی
به زندگی ادامه بده
و برای...
به خیلی چیزها امیدوار بودم و نشد
به خیلی چیزها دلخوش بودم و نشد
اما بجای خسته شدن پخته تر شدم
به جای از کوره در رفتن ...
شیوه ام را عوض کردم طرز نگاهم را تفکرم را
دیگر به این زودی امیدوار نمیشوم که وزش بادی بیاید و امیدهایم...
نوشیدنی در دست و
تکه کاغذی که نامش روزنامه است
در گوشه ای ...
منتظر مقصد ایستاده است
نگاهش نامعلوم است
حرفهایش ناتمام ...
رازهایش را بلکه روزی ...
در پیراهن مردانه ای گم کرده است
رعنا ابراهیمی فرد
چگونه مرا اینگونه عاشقم کردی
که گاه خود را فراموش میکنم
ریشه دار قلبم شده ای
هر چند که شاخه هایت را جدا کنند
دوباره جوانه میزنی
ریتم قلبم را عوض میکنی
و هیچ گاه ریشه کن نمی شوی
با تو ...
بی نیاز از هر چیز دیگر
هیجان زده...
✍️به خودت اطمینان داشته باش ، تو می توانی ، تو می توانی تمام پیچک های ترس را که سالها بر تنت پیچیده است و مانع رشدت می شود را هرس کنی تسلیم نشو
تو یک انسان دوست داشتنی هستی که هر چقدر به خودت اطمینان داشته باشی بیشتر موفق...
شنیدم هر شب ،
خواب چرا رفتنم را می بینی؟
تو خودت خواستی از چشمم بیفتی !
رعنا ابراهیمی فرد
صورتم پر از جوهر است
آنقدر که خط خطی هایم
جای نگاهم حرف زد!
□□□
هنوز ..
پلک هایم سنگینیِ
آخرین باری که خوابت را دیدم
با خود دارد
رعنا ابراهیمی فرد
بوی گندم ...
بوی زندگی ...
بعد از خستگی روزمره ،
در کوچه پس کوچه های قدیمی شهر پر شد
گم شد چشانم ،
در خاطرات گرم سال های کودکی
دستهای مهربان پدر ، پر بود از بوی نان تازه
رعنا ابراهیمی فرد
اصلا فکر میکنی !؟
به پرنده های آزاد شده
از آخرین ایستگاه باهم بودن
اصلا میدانی ؟
میدانی کدام شبها ، دستها ، نگاه ها
پرنده های حیاط خلوت تاریکی را می ربایند؟
اصلا فکر میکنی!؟
رعنا ابراهیمی فرد
گلدان هایش اولین چیزی بود که مرتب میکرد
روح او با گیاهان و سبزه ها گره خورده بود
او جان گیاه را با روح زلال خود میدید
و تنهایی اش را به دست گلهای خوشبوی باغ سپرده بود
او می دانست چگونه از دنیا لذت برد 🍃
رعنا ابراهیمی فرد
تو ...
عشق را ...،
پنهان کردی برای روز مبادا
و من ...
گلبرگهایم بی صدا ریخت
رعنا ابراهیمی فرد
بنشین برایت چای بریزم
چای با عطر عشق،
چای با بوسه های گل اقاقی ،
چای با طعم دلتنگی سالها دوری،
چای عصرانه ی روزهای جمعه ،
جمعه ای که قرار است
سالها غروبش را با من بمانی
رعنا ابراهیمی فرد
شرمگین شد
نگاه های سر به زیر اندوه ،
وقتی شانه هایت را
برای تکیه دادن کم داشت
رعنا ابراهیمی فرد
لب ها را ...
به نبوسیدن محکوم نکنید
گاهی سخن بوسه ها
معتبر تر از حرفهاست
رعنا ابراهیمی فرد
تو را یکبار ربودند
تو را یکبار ، دور از علایق ات کشتند
چرا باز ایمان آوردی!?
چرا باز ایمان آوردی به تبرهایی که لبخند می زنند
رعنا ابراهیمی فرد
آرامم ...
بیشتر از آنچه فکرش را کنی
رعنا ابراهیمی فرد