
یاسمن معین فر
نویسنده ای که با هنر نفس میکشه و خوشحاله که با نوشته هاشدنیاتو به تصویر میکشه و قلبتو لمس میکنه🥹
آدما گریه نمیکنن… نمیکنن
یهو صدای یه آهنگ قدیمی میاد، گریه میکنن
یه لباس کهنه میبینن، یه عکس قدیمی، یه خاطره گمشده…
یه پیام نخونده، یه اسم آشنا توی لیست مخاطبا
یه بوی آشنا توی خیابون…
آدما گریه نمیکنن از درد،
از بغضی گریه میکنن که جا خوش کرده تو...
کجای این دنیا نوشتهاند عشق گناهه؟
که اینطور همه دست به دست هم دادن تا ما رو از هم جدا کنن…
انگار بودن ما با هم، خار چشمیه برای دنیا.
انگار عشق ما، گناهیه که باید تقاص پس بده.
بمیرم برات…
برای اون لحظههایی که بخاطر من غم توی دلت...
وقتی هزار بار تلاش کردی و هنوز هیچی از اون دل، از اون رابطه، از اون رؤیا درنیومد…
وقتی هر چی ساختی، یکی با بیتفاوتی خرابش کرد…
وقتی حرفات شنیده نشد، اشکات پنهون موند، و وجودت فقط بود برای روزای خالی طرف مقابل…
اونجاست که میفهمی:
بعضی جنگا، قهرمان نمیخوان....
نه دلم میخواست کسیو بشناسم،
نه اعتمادی برام مونده بود،
نه حوصلهی شروع دوبارهای رو داشتم که تهش به یه خداحافظی ختم شه.
اما تو…
با یه لبخند اومدی،
با یه “حالت خوبه؟” که فرق داشت با بقیه،
با یه نگاه که قضاوت نمیکرد،
با یه حضور که انگار همیشه...
میگن لانگ دیستنس،
اما من میگم:
بیپناهِ تو،
مانده در قفس…
قفسِ شبهام که بیتو صبح نمیشن،
قفسِ حرفهام که توی گوشی میمیرن،
قفسِ لمسهایی که
فقط توی خواب اتفاق میافتن.
صدات میرسه، اما آغوشت نه،
حست هست، اما دستهات نه…
و من،
میون هزار پیامِ تایپنشده،
دلتنگی رو هی...
نمیدانم مادرم چگونه تاب آورد…
هشت سال چشمانتظاری، هشت سال بدرقههای بیپایان،
هشت سال دلسپردن به خبری از پدر…
او هر بار با دلی لرزان، اما صورتی آرام، پدر را راهی میکرد
و من حالا با هر بار رفتنت، فرو میریزم.
میگویند جنگ فقط آنجاست که گلولهها میبارد،
اما من...
تا قبل از تو،
عشق فقط یه واژه بود؛
یه قصهی خیالی،
که تهش همیشه درد داشت…
میخندیدم به اونایی که عاشق میشن،
که دل میسوزونن، که دل میبازن…
اما حالا،
حالمو که ببینی…
میفهمی چه بلایی سرم اومده…
میفهمی چقدر گرفتارتم،
چقدر اسیرِ نگاهت شدم،
بیهیچ راه فراری…
هیچوقت...
تو رو پیدا کردم…
نه از سرِ تصادف،
نه توی ازدحامِ آدمها…
تو، دعای بیصدای شبهام بودی
که بالاخره، خدا شنیدش.
با تو،
دنیا آرومه…
زمان، نرم میگذره…
و من؟
هر لحظه،
بیشتر از قبل
عاشقت میشم…
نمیدانم مادرم چگونه تاب آورد…
هشت سال چشمانتظاری، هشت سال بدرقههای بیپایان،
هشت سال دلسپردن به خبری از پدر…
او هر بار با دلی لرزان، اما صورتی آرام، پدر را راهی میکرد
و من حالا با هر بار رفتنت، فرو میریزم.
میگویند جنگ فقط آنجاست که گلولهها میبارد،
اما من...
من نمیدانم چطور باید دوریات را تحمل کنم،
وقتی هر لحظه، نبودنت
مثل صدای بمب،
در دلم میافتد و مرا از درون ویران میکند…
برگرد…
نه برای پایان جنگ، نه برای آرامش شهر…
برگرد برای صلح دلم
در میانهی انفجار و آتش،
کسی از دلهایی نمیگوید
که بیصدا سوختند…
از نگاههایی که ناتمام ماندند،
از دستهایی که به آغوش نرسیدند.
همه از زخمها میگویند،
از تیر،
از خون،
از کشتهها…
اما کسی صدای عاشقی را
در هیاهوی گلوله نمیشنود؛
انگار گناه است،
اگر در دل این همه...
دلم،
نه صدای تو را،
نه نگاهت را،
که خودِ حضورت را میخواهد…
نه در خیال،
نه در خاطره،
که همینجا،
همین حالا،
در آغوشم.
دلم،
بغلت را میخواهد…
نه برای پنهان شدن از دنیا،
که برای آرام گرفتن در جهان تو.
تا دیروز،
اگر کسی میگفت:
«عشق، بوی خاصی...
تو رفتی، ولی از وقتی اومدی، زندگی من برای اولینبار ریتم گرفت… و حالا که نیستی، این ریتم هنوز برای تو میزنه
به آرزوم رسیدم، رو سنم، صدای تشویقها بلنده…
اما دلم ساکته.
چون تو، مخاطب همیشگی نوشتههام، نیستی.
چشمایی که با عشق نگاهم میکرد، جاش خالیه…
و من، وسط این همه صدا، دلتنگترین آدم دنیام(:
رفتی…
و بعد از تو
جهان فقط یک تفاوت داشت:
دیگر هیچچیز،
حتی گریه هم،
تسکینم نمیداد.
تمام شبها،
بوی تو را از خاطرهها
نفس میکشیدم
و با نبودنت،
آهسته میمُردم…
بیآنکه کسی بفهمد(:
تو فقط دلمو نبردی، تو به بودنِ بیمعنای من، معنا دادی… اومدی و در سکوت خاکستریم، موسیقی ساختی. حالا که نیستی، هر تپش قلبم، مرثیهای خاموشه برای عشقی که هنوز تموم نشده، حتی بعد از نبودنت(:
زندگی میگذره، با روحی خاموش، دلی پر از تاریکی،
اما نگاهی که هنوز، به روشنی فردا خیرهست
از من به شما نصیحت سلامت روانتون مهم تره از:
۱. نمراتتون
٢.نظرات دیگران دربارتون
٣.انتظارات خانواده / دوستانتون
۴ مهم تر از اینه که پستت چنتا لایک گرفته
۵. مهم تره از کاری که درش هستی و بهش مشغولی
۶. مهم تره از پول
. مهم تره از سایز...
من از خوشحالی و موفقیت و پیشرفت اطرافیانم و حتی غریبه ها
از ته قلبم خوشحال میشم چون به این قانون اعتقاد دارم که خدا سر فرصت مناسب بهترین موقعیت هاشو سر راهم میزاره. تو قلب و عقلم جایی برای حسادت نیست (یاسمن معین فر)
زندگی تلخ نیست تو تلخش کردی زندگی سخت و خسته کننده نیست تو سختش کردی
زندگی زیباست
فقط کافیه دیدتو به زندگی تغیربدی در کل میخوام بگم تو کسی هستی که زندگیتو میسازی
پس شاد باش تا به خوبی پیش بره
یاسمن معین فر
تویی که اینو میخونی
میدونم گاهی اوقات از خوب بودن خسته میشی
من بابت تموم خوش قلبی های صادقانت ازت ممنونم
مرسی که نماد قشنگی دنیا هستی
یاسمن معین فر