تو از قبیله لیلاهای مجنونی جمع عاشق و معشوق در یک کالبد تو نهایت چیزی هستی که میشود از خدا خواست تو زندگی هستی
یک شهر را یک عمر با تو گشتم و اصلا نفهمیدم چرا چرا هیچ کجای این شهر آنقدر زیبا نیست که بشود دستانت را گرفت و بوسید گونه هایت را
انتحار خواهم کرد برای رسیدن به تو - که پشت هزاران نه پنهان شده ای تو عالی ترین دلیل انقلابی و من چریکِ منتظرِ یک خنده تو
شب را تصور کن بی ماه چقدر بی روح است ؟ مانند دل من بی تو
سفید چون اولین برف زمستانم و سرد چون ایست زمین در دل بھمن تو اوجی من فرود... دستانم خالی خالی چون دستان فرشته ی نیکی در یلدای طولانی و تو ھمه چیز را داری مثل عزرائیل زمستان چه بدبختم من چه خوشبختی تو تو بابانوئل ، من گوزن سورتمه ی...