متن سعدی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سعدی
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها...
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
سعدی
روی تو خوش می نماید آینهٔ ما
کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا
سعدی
وفا داری مدار از بلبلان چشم
که هر دم بر گل دیگر سرایند
ناامید از دَر رحمت به کجا شاید رفت؟
یا رَب ازهر چهِ خطا رفت؛ هزار استغفار
چو می دانستی افتادن به ناچار
نبایستی چنین بالا نشستن
به پای خویش رفتن به نبودی
کز اسب افتادن و گردن شکستن؟
ای طفل که دفع مگس از خود نتوانی
هر چند که بالغ شدی آخر تو آنی
شکرانه ی زور آوری روز جوانی
آنست که قدر پدر پیر بدانی
دلم ز دست به در برد سروبالایی
خلاف عادت آن سروها که بر لب جوست
به خواب دوش چنان دیدمی که زلفینش
گرفته بودم و دستم هنوز غالیهبوست...
مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زادهست
دو روح در بدنی چون دو مغز در یک پوست
هر آنچه بر سر آزادگان رود زیباست
علیالخصوص که از دست یار زیباخوست...
بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست
مرا جفا و وفای تو پیش یکسان است
که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست...
گرت از دست بر آید دهنی شیرین کن
مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجائیم در این بحر تفکّر تو کجایی
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
طلب کردم ز دانایی یکی پند
مرا فرمود با نادان مپیوند
صایٔب نشدم شعر بگویم ڪہ بخوانی
نیما نشدم نو بنویسم ڪہ بم انی!
حافظ نشدم مُخ بزنم رُخ بگشایی
سعدی نشدم دل بکَنَم ؛ تا بستایی
مُلّا نشدم رڪعت سه ، بوی تو آید
در حین نمازم خَمِ ابروی تو آید
آرش نشدم تیر به پایت بزنم حیف
لیلا نشدی...
ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان
به چه کار آیدت آن دل که به جانان نسپاری؟
فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست
مائیم و دست و دامن معصوم مرتضی
جوانمرد و خوشخوی و بخشنده باش
چو حق بر تو پاشد تو بر خلق پاش
ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم
تو عشق گلی داری من عشق گل اندامی
ببری مال مسلمان و چو مالَت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست!
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم