پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در دالان دلتنگیمن هم سوز سیگارمتو آزاد آغوششمن محبوس دیوارمدر دوران بعد از تومن پاییز پاییزمتو مستانه می خندیمن یک بغض یک ریزمدر همهمه ی سرمامن هم سنگ بورانمتو آرش ز ِه بر کفمن ارتش تورانمدر جمله ی بودن هامن هم فعل آوارمتو فاعل سر مستیمن مفعول آزارمدر جبهه ی هجر تومن با درد هم رزممدر قصد خودم کشتنمن عزم ترین جزمممن بی تو زمین خوردمآری گل صد برگم باور بکنی یا نهمن مشغله ی مرگمآری که ب...
گر نیوفتد این هوای مست سودا از سرممی برد جان مرا در فرط مستی از بَرم...
صنما چه ماهرانه دل ببردی از ماآنقَدَر محو تو هستم که ندانم چه شود در دنیا...
ساقیا در جام قلبم مِی ز جنس زهر ریزکز مذاقش بی وفا یک دم کند از دهر خیر...
من آسمانِ پر از ابر های دلگیرماگر تو دلخوری از من،من از خودم سیرمهر بار نگاهت کردم؛خواستم بنوازمت تو رااما امان که من،دست بسته در دست غم گیرمتو دلخور می شوی از منِ دست و دل بسته امامن هنوز هم حاضرم بهر توی دردانه بمیرماگر غصه رها دهد دست و بال دلم رابخدا پر بکشم سمت تو؛در آغوشت بگیرم...