کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی یک نفس از درون من خیمه به در نمیزنی
دل های ما که به هم نزدیک باشند دیگر چه فرقی می کند که کجای این جهان باشیم دور باش اما نزدیک من از نزدیک بودن های دور می ترسم
دیگران با همه کس دست در آغوش کنند ما که بر سفرهی خاصیم ، به یغما نرویم
من چون جان ، تو را به سینه فشارم تنگ
نیست مرا ز جسم و جان در ره عشق تو نشان
زِِ همه دست کشیدم که تو باشی همه ام
نسبت عشق به من نسبت جان است به تن تو بگو من به تو مشتاق ترم یا تو به من ؟
مرا هر چند می خواهی ولی در بند می خواهی رها کن گیسوانت را، بگیر آزادی ما را
گویند برو تا برود صحبتت از دل ترسم هوسم بیش کند بعد مسافت
چرا پنهان کنم ؟ عشق است و پیداست ، درین آشفته اندوه نگاهم تو را می خواهم ای چشم فسون بار که می سوزی نهان از دیرگاهم
درون ما ز تو یک دم نمیشود خالی
چه بی تابانه می خواهمت ای دوری ات آزمون تلخ زنده به گوری چه بی تابانه تو را طلب می کنم
ساقیا امشب صدایت، با صدایم ساز نیست یا که من مستم یا که سازت، ساز نیست ساقیا امشب مخالف می نوازد تار تو یا که من مست و خرابم یا که تارت، تار نیست ساقیا امشب پر از دردم، خرابم کن سیه مستم نما سیر از شرابم کن
از سر من هوای تو ، هیچ به در نمی رود
این سر مست دو چشم سیاه توست
هیچ میدانی که من در قلب خویش نقشی از عشق تو پنهان داشتم؟
تو ناز مثل قناری تو پاک مثل پرستو برای من تو همیشه، همیشه محبوبی پناهم ده درون خلوت امن و امید راهم ده
رفتم به کلیسیای ترسا و یهود دیدم همه با یاد تو در گفت و شنود با یاد وصال تو به بتخانه شدم تسبیح بتان زمزمه ذکر تو بود
گر چه شده ام چو مویش از غم یک موی نخواهم از سرش کم گر چه ز غمش چو شمع سوزم هم بی غم او مباد روزم
از همچون تو دلداری دل برنکشم، آری
یک روز می رسد که در آغوش گیرمت هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای
می خوابم رو به عشق و رو به سوی تو تنها تو را می بینم در خواب آنقدر خوابت را دیده ام با تو راه رفته ام حرف زده ام در رویا که دیگر از من چیزی نمانده است به جا
بر سرم قرآن و دستانم به سوی آسمان از خدا می خواهمت امشب اجابت می شوی؟
من سجده کنم بر تو اگر عین گناه است