هر که با بدان نشیند اگر نیز طبیعت ایشان درو اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد و گر به خراباتی رود به نماز کردن منسوب شود به خمر خوردن طلب کردم ز دانایی یکی پند مرا فرمود با نادان مپیوند
با من هزار نوبت اگر دشمنی کنی ای دوست همچنان دل من مهربان توست
نمی آید به چشمم هیچ کس غیر از تو این یعنی: به لطف عشق، تمرین می کنم یکتاپرستی را
در_انتظار_تو_موهای_من_سپید_شدند اجازه_هست_تو_را_زندگی_خطاب_کنم؟
دل دردمند مرا نبود بی تو دوا
تنها منم که زنده مانده ام در هوای تو بی آنکه بپیچد نفس هایت در نفس هایم
کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرت ولی آهسته می گویم خدایا بی اثر باشد ....
بی تو سحر نمیشود خواب مرا نمیبرد یاد تو و خیال تو از سر من نمیرود بی همگان به سر شود بی تو چگونه سر شود ؟
اگر بدانی بانو ... تا چه اندازه لذت بخش است که من روی مبل بنشینم و تو هم روی زمین بنشینی و من موهای تو را شانه کنم موهای سرکشت را ببافم وقتی به سوی من برمی گردی تو را در آغوش بگیرم بگویم چه ناز شدی عزیزترین بانوی دنیا...
گفته بودی که بگو از چه به هم ریخته ای؟ تو بگو قلب مرا با چه برانگیخته ای ؟
گفتم از عشق تو من خواهم مرد چون نمردم هستم پیش چشمان تو شرمنده هنوز گر چه از فرط غرور اشکم از دیده نریخت بعد تو لیک پس از آن همه سال کس ندیده به لبم خنده هنوز
هر چند که پیر و خسته دل و ناتوان شدم هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
نشسته ام به در نگاه می کنم دریچه آه می کشد تو از کدام راه می رسی؟ خیال دیدنت چه دلپذیر بود جوانی ام در این امید پیر شد نیامدی و دیر شد ...
مانده ام در پس پرچین نگاهت چه کنم بپرم یا نپرم ؟ دل تمنای تو دارد چه کنم ؟ بپرم یا نپرم ؟ پشت پرچین نگاهت چه کنم ؟
می خواهمت که خواستنی تر ز هر کسی کو واژه ای که ساده تر از این بیان کنم ؟
گفته بودند که از دل برود یار، چو از دیده برفت سالها هست که از دیده ی من رفتی لیک دلم از مهر تو آکنده هنوز
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست ، نیست گر تو پنداری مرا بی تو قراری هست ، نیست
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم شاید این بوسه به نفرت برسد،شاید عشق
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود
خوب خوب نازنین من نام تو بهترین سرود زندگیست نام تو همیشه مرا مست می کند بهتر از شراب بهتر از تمام شعرهای ناب
ز عشقت بند بند این دل دیوانه می لرزد خرابم می کنی اما خرابی با تو می ارزد
گفتی نظر خطاست تو دل میبری رواست؟ خود کرده جرم و خلق گنهکار می کنی
چشم من بر راه تو ای مونس شب های من مانده و آرام نمی گیرد دگر در جای خود
مرهم زخم های کهنه ام کنج لبان توست بوسه نمیخواهم چیزی بگو