بوسه ای از سر مستی به لب یار زدم آتشی بر دل دیوانه و بیمار زدم
در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو
به چه منطقی بگویم که برای من خدایی
من برای بودنم محتاج با تو بودنم
بر ماسه ها نوشتم دریای هستی من از عشق توست سرشار این را به یاد بسپار بر ماسه ها نوشتی ای همزبان دیرین این آرزوی پاکی است اما به باد بسپار
سر پیری اگر معرکه ای هم باشد من تو را باز تو را باز تو را میخواهم
فریاد و فغان و ناله ام دانى چیست؟ یعنى که تو را تو را تو را می خواهم
آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم سیر نمیشود نظر بس که لطیف منظری
سکوت شاید آخرین گزینه ام باشد وقتی میان تمام نبودنها به تویی فکر میکنم که دیگر ندارمت
من تا ابد کنار تو می مانم من تا ابد ترانه ی عشق را در آفتاب عشق تو می خوانم
شب یعنی گرم گردد تنت با آغوش یار
گفته بودم به تو این بار شما یادت هست !؟ معنی_تو_شدنت_را_به_شما می_فهمی؟
دوسش دارى ؟! دو_حالت_بیشتر_نداره برو_بهش_بگو قبول_کرد_که_قبول_کرد قبول_نکرد دوباره_بگو
ناگهان شبیخون می زند و جان را به لب میرساند خیالت
معنای زندگی من با تو بودن است در کنار تو مفهوم زندگی مفهوم عشق نیز است
روز ها که مدام با منی شب ها هم در خوابم تو چرا نمیخوابی ؟!
یک جای کار می لنگد مگر می شود او تمام من باشد و من یکی از تمام شده هایش
شب از هجوم خیالت نمیبرد خوابم
گفتی چه کسی ؟ درچه خیالی ؟ به کجائی ؟ بیتاب تو ام محو تو ام خانه خرابم
من رام دیگری نشوم وحشى توام
من مستم و این مستی من مستی می نیست چون یاد جمال تو کنم مست شوم من
آن عشق که در پرده بماند به چه ارزد ؟ عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ
رام ترین وحشی ام در بر آغوش تو
بارها پرسیده ای از نحوه ی دل دادنم چشم تو در چشم من دیگر نمی دانم چه شد