آمدی دیدمت و تازه دانستم تماشایت اغازقصه عشق است عشق از چشم های تو اغاز و به چشم های تو ختم می شود و این یعنی تو غایت عشقی و مرا مهر تو بر جان است ای عشق
پاییز جان سلام لطفا دل سرما خورده ما را پاسبان باش ما از بهار و تابستان بهره اے نبردیم هر چه بود درد بود و درد لطفا توووو با مهرت بر دلمان بذر عشق بپاش با ما یڪ رنگ باش جدایے را از طالعمان خط بزن بیشتر از وصل بگو...
"وَ من دور از تو..... هر پنج شنبه، غبار روبی می ڪنم چشمانی را ڪه در حسرت دیدنت بیمارند و برای رویت ماه ِ نڪَاهت برآسمانِ تب دار دلم چشم انتظارند...!" .
کاش می شد در دل این "خرداد" دلپذیر با صدای پایت جاده چشمانم را پاگشا نمایی، باران شوی و خیسم کنی از آوار عشق...
خودم را پشت عینکی سیاه پنهان ساخته ام مبادا قامت شرقی و زنانه ات با تماشای دیدگانم ترک بردارد مبادا قلبم دیوانه شود و بی هوا بگوید دوستت دارد غمگینم راستش را بخواهی دلم برای عاشقی کردن چشم های پرمهرت را کم دارد نگاهم کن صدایم بزن و بگذار خالی...
موهایت را پریشان کن به کنار پنجره برو و آسمان را به نظاره بنشین بی تردید عطر گیسوانت خورشید را وادار به طلوع خواهد کرد آری در پناه گیسوان تو صبح و خورشید آمدنی ست ️️️
از شمالی ترین قسمت وجودت تا استوای داغ دلت راهیست که پیمودنش دلی عاشق میخواهد سفر تا ناکجای وجودت را دوست دارم سفر تا انتهای وجودت را دوست دارم
دلم، مست شدن با "تو" را می خواهد مرا پیاله ای شراب بنوشان سبزم نما ، زنده ام کن با من به رقص برخیز و مرا ذره ذره در آغوشت بمیران
لب هایت را جلو بیاور میخواهم چای پنجشنبه ام را شیرین میل نمایم درست شبیه طعم لبانت...
چشم تو تابید و صبح آمد پدید️ هیچ کس، صبحی... چو چشمانت ندید! ️️️
لب هایت را جلو بیاور میخواهم چای " پنجشنبه ام " را شیرین میل نمایم درست شبیه طعم لبانت
آغوش تو جان می دهد برای جان دادن بغل وا کن اماده ام برایت بمیرم
باورش با تو ولی بی تو دلم طوفانیست ...
و تصویر حضورت زیباترین بهار است که در لباس خرداد دارد از دیدگان تب دار و قلب بیمارم دل می رباید.️
گرمای لب های تو شبیه کرسی زمستانهای مادربزرگ ریشه جانم را گرما می بخشد...️
شب زیباترین ترانه می شود، وقتی .. آغوشت را به من میسپاری، و مرا در بستر گرم آغوشت می فشاری...!
تو...️ پاییز را به زانو در می آوری وقتی با بوسه ھای سبزت بر لبانم شکوفه عشق میکاری!
عطر کلام آهنگینت خورشید را تسخیر می کند و من به لطف صبح بخیرهایت فاتح قله روشنا و نور می شوم صبح من با تو یک حکایت شنیدنی ست ...
با خیالت بی خیال خیل عالم گشته ام
نمیدانی چه لذتی دارد فشرده شدن در تنگنای آغوشت وقتی مرا محکم می فشاری و در گوشم می گویی دوستت دارم احساس میکنم مالک تمام عاشقانه های جهانم...
تو میگویی دوستت دارم️ و من متولد می شوم عجیب قدرتمند است طوفان خواستنت در من...!
بیا این یکشنبه را با هم باشیم، بنشینیم روی بالکن من برات چای بیاورم تو برایم شعر بگویی هی گل بگوییم وگل بشنویم.
دلم برای "تو" تنگ است برای باران... برای گام برداشتن در خیابان خسته ام از اسارت از قرنطینه... خسته ام ازین دقایق بیجان دلم آزادی می خواهد شوق می خواهد زندگی می خواهد.!
بگذار پاییز بیاید بتازد..ببارد من در آغوش تو تا همیشه غرق بهارم...️