کمی به من برس! من از رسیدن تو حالم خوب می شود .. !
آغوشت همانند جنگ ویتنام است هرکه رفت یا برنگشت، یا اگر برگشت دیوانه بود
واژه بهانه بود .... با بند بند وجودم نوشتمت خواندے .... ورق زدے .... حواست به پاورقے ها نبود .... من ...؟! پای هر ورق عاشقت شدم ....!!!
تو بعد از کشف الکل شاعرانه ترین کشف بشری! من از سرودن تو مست می شوم.
مثل یک شعر مرا تنگ در آغوش بگیر.. که هوایِ غزلم سخت شبیهِ تنِ توست ...!
از وقتی یادم نیست دوستت داشته ام حتی قبل تر از وقتی که یادت نیست...
مثل یک شعر مرا تنگ در آغوش بگیر که هوای غزلم سخت شبیه تن توست
روز ها که مدام با منی شب ها هم در خوابم تو چرا نمیخوابی ؟!
روزها که مدام با منی شب ها هم در خوابم تو چرا نمی خوابی ؟!
امشب این کافه مست تر از من است روى تمام صندلى ها تو نشسته اى
آسمان که نشد، چرا درخت نباشم وقتی تو در من این همه پرنده ای؟ ذهنم پُر از لانه هایی ست که برای تو ساخته ام....
دستم به تو نمیرسد حتی در شعرهایی که به دست خود می نویسم پس همچنان در ارتفاع دورترین استعاره ها بمان مباد ..... که دست کسی به تو برسد
تو را می توانم از میان تمام آدم های زمین تشخیص دهم، به شرط این که چشمانت را نبندی ...
مانند پاییز می مانی آدم نمی داند چه بپوشد .... وقت دیدنت ...
حیف که رویِ تو غیرت دارم وگرنه روسری ات را از همین سطر باز می کردم که همه ببینند چه خیالی بافته ام از موهایت
تو عطر کدام خوشبوترین گل جهانی که هر جا که می نویسمت شکوفه می دهی ...؟!
از من خبر بگیر! کارى ندارد کافی ست صبح ها دلت برایم تنگ شود و بى اختیار به نقطه اى خیره شوى و به این فکر کنى که چقدر بى خبرى از من........!
آغوش، ترکیب پیچیده ای ست از من و خیال تو... که هر شب مثل سایه روی دیوار خانه مى افتد...
تنت تلاطم نُت هایى ست که در من پیچیده، موسیقى این شعر شبیه آغوش توست...