یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
دلم گرفته از این روزگار بحرانیدلم گرفته خدایا نگو نمی دانیزمین که ارثیه ی اشتباه آدم بوددوباره پر شده از نقشه های شیطانیچقدر مانده که دنیا به آخرش برسدبرای دلهره ی ما کجاست پایانیصدای همهمه ی باد هرزه می پیچددرون کوچه ی آباد ِ رو به ویرانینگو برای پریدن هنوز فرصت هستشکسته بال و پرِ من خودت که می دانیببخش اگر غزلم از گلایه لبریزستاگرچه مطمئنم که غزل نمی خوانیهاله محمودی...
پناه به که باید بُردکه اشارهء ابروهای شیطانی اَتسمتِ خداست...؟حادیسام درویشی...
حیران شده ی گریه ی پنهانی خویشمآرامشی از لحظه ی طوفانی خویشمپنهان شدی و فکر خیانت به سرم زدشرمنده ی این حالت شیطانی خویشم...