متن عاشقانه های محسن سلیمی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه های محسن سلیمی
از دقایق طراوت و انتشار تو در من چه می توان گفت...
باید سکوت کرد و تماشاگر انتقال من از من به تو شد...
انسان سرزده فتح می شود و بی هیچ بهانه تسخیر...
ای تکرار نشدنی ترین احساس من..
قلب تپنده ی زندگی ام
آغوش امنِ روزهای خستگی ام
رویایی ترین خواب عاشقی ام.
دوست می دارمت....
تو می دانی
حتی اگر کنارم نشسته باشی
باز هم دلتنگ تو ام
حالا ببین نبودنت
با من چه می کند...
بعضی وقتام قشنگیش به اینه که اگه طرف بد بود ولش نکنی بری! کنارش بمونی، جمع و جورش کنی، لازم بود بزنی تو دهنش ولی کنارش بمونی!
دوست داشتن و موندن با کسی که هیچ عیبی نداره که هنر نیست! حتی عشق هم نیست...
عاشقتم...
یادگاری...
S❤M
می گویی دوستم نداری ؛
اما ..!
خیره می شوی ،
گل می خری ،
با من که حرف می زنی صدایت را صاف می کنی ،
شعر می خوانی ،
ناز می کشی ..!
باشد ، قبول جانِ دلم !
اصلا ...
تا باشد از این دوست نداشتن ها...
مهربانی از سقف اتاقم چکه میکند!
از آسمان که گذر میکنی...
منت بگذار بالی بزن!
تا سیراب شود اتاق خاک آلوده ی مات شده ام...
خوش آن جایی که نشستنت!
از سیل خروشان مهرت دریایی شود...
کاش اجازه دهی!
بالهایت را با جان خستگی زدایم...
بلکه این چنین فریبانه!
روح...
بی شک \ آغوش تو \
هشتمین عجایب دنیاست
واردش که میشوی
زمان بی معنا میشود
هیچ بعدی ندارد
بی آنکه حسش کنم ...
روحم تازه میشود...
تمام ثروت دنیا را به یک وجبش خواهم بخشید !
برف پاک کن بیهوده جان میکند
باران این سوی شیشه از چشم منه!
خواستنی تر از من
برای تو
دل گنجشک های چنار همسایه است
هر صبح
با آواز تو
زندگی را جشن میگیرند
دل من که
برگ ریزان
و
بدتر از هزار کوچه در پاییز
خواستی بروی
پشت سرت
درخت
را ببین
S♡M
چه کیفی دارد
کسی باشد
که وقتی نام کوچکت را
از ته دل صدا می زند
لبخندی رویِ لبانت نقش ببندد
و تو آرام بگویی جانم
به گمانم اینطور که باشد
تو حتی عاشق نامت می شوی
که از طرز صدا کردنش بفهمی
اسمت که هیچ
حتی وجودت،مالکیتش به اشتراک...
منم آن تو که مرا آن دگر میبیند
کس نداند که مرا چون بکجا جا گیرد
میروم بلکه پشیمان بشود ان بیداد
تو بمان خواب کن و یادی کن زین دیدار
گرمایی بوده ام همیشه
ولی بین خودمان بماند،
سرمایی میشوم وقتی
پای آغوش تو در میان باشد.
آغوش تو آرامگاه من و لبهای تو یادآور عشق است،
و دیار باقی قلبیست که تو در سینه داری،
میخواهم به این دیار شتاب کنم،
خدا بی شک مرا می آمرزد...
هزاران کلمه در جای خالی ات ریختم اما جای خالی تو پر نشد.
تو از جنس بینهایتی که هرگز
بی تو به سر نمیشود
نه هوا ابریست، نه بارانی می بارد.
پس بهانه ی دلم برای این همه سنگینی چیست؟
که مانند آلوده ترین شهر جهان شده ام؟
رخسار تو
بر صفحه ی ساعتم حک شده است
بر عقربه ی دقیقه شمار،
و عقربه ی ثانیه شمار،
بر هفته ها،
ماه ها و سال ها حک شده است
دیگر مرا زمانی ویژه برای دوست داشتنت نمانده است
دوستت دارم
بی آنکه بدانم چطور
کجا، یا چه وقت
چه...