من تفنگی شده ام رو به نبودن هایت رو به یک پنجره در جمعیت تنهایت فکر کردم که خودم را به تو نزدیک کنم بی هوا بین دو ابروی تو شلیک کنم خنده های تو مرا باز از این فاصله کشت قهر نه دوری تو قلب مرا بی گله کشت...
باز آی دلبرا که دلم بیقرار توست وین جان بر لب آمده در انتظار توست
می روم تا که فراموش کنم چشم تو را می روم تا که در آغوش کشم یاد تو را و هوای هوس وصل ترا خواب تو را و نگاهت که جهان است و جهان در نگه ات شود آیا که فراموش کنم چشم تو را تا بسوزم و کنم خاک...