جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
من تفنگی شده ام رو به نبودن هایترو به یک پنجره در جمعیت تنهایتفکر کردم که خودم را به تو نزدیک کنمبی هوا بین دو ابروی تو شلیک کنمخنده های تو مرا باز از این فاصله کشتقهر نه دوری تو قلب مرا بی گله کشتموج موهای بلند تو مرا غرق نکردحسم از فردی این بی خبری فرق نکرداز دلم دور شدی فکر تو آمدم به سرمخواب میبینمت از خواب نباید بپرمخواب پرواز تو با نامه ی خیسی در مشتتو نباشی غم این عصر مرا خواهد کشتعصر تلخی که به جز خاطره ای قرمز نیس...
باز آی دلبرا که دلم بیقرار توستوین جان بر لب آمده در انتظار توست...
می روم تا که فراموش کنم چشم تو رامی روم تا که در آغوش کشم یاد تو راو هوای هوس وصل ترا خواب تو راو نگاهت که جهان است و جهان در نگه اتشود آیا که فراموش کنم چشم تو راتا بسوزم و کنم خاک غزل های تو را......