متن علیرضا نجاری
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات علیرضا نجاری
تیشه بردار و
خانه ام را از پایه ویران کن
محتاج سکونت که خود ساخته نیست
علیرضا نجاری (آرمان)
تناسخ
تفسیر وجود توست
هر روز در روح حیوانی
ظهور می کنی
و از طرفی مثل شبح
خوف را در وجودش می اندازی
تا درد هایت
کمتر شود
کاش شب ها زودتر بخوابی
ای سلطان توهم های
طنز فیلنامه ها ی دارک
علیرضانجاری(آرمان)
می نویسم قلمم می شکند
می نویسم دواتم تمام می شود
می نویسم هنوز
در آخرین برگ دفتر
در انتظار صدای قدم های تو ام
علیرضانجاری(آرمان)
آسمانم را آهسته ساختم
اما نه شبیه معماری
که جانش بند آجر های
یک سازه است
ساده می گویم
بال هایم
یکی
یکی
افتاد
ومن
درگیر
پرواز
بودم
علیرضانجاری(آرمان)
مهرت که خواست
بر دلم بنشیند
نیم خیز
راهش را گرفت و رفت
چرا که
صندلی ها پُر بود
علیرضانجاری(آرمان)
درد هایم یکی یکی درمان می شد
اما انگار اثر مُسَکِن بود
همانقدر دور
در کنارم باش
حضور چشمان تو
تکسین آرامش های پوشالی ست
باور کن...!
گه گاهی خود را در آغوش
می گیرم آنقدر محکم که جای
نبودت پر می شود
حتی عاشقانه های من و آیینه
چشمانم...
از جمال یار
تنها چیزی
که بخاطرم دارم
این است که
پدرش کمال همیشه
او را به سفر می برد
راستی
یاری در میان نبود
کمال و جمال
پدر و پسر بودند
علیرضانجاری(آرمان)
ای کسانی
که باور دارید
«جمالش را عشق است»
بدانید اگر
«کمالش» عشق نباشد»
توفیقی نمی کند
علیرضانجاری(آرمان)
تو می خواهی
به کمال برسی
من می گویم کمال
نان های خانه اش را هم
از تو می گیرد
اگر بگویی:
«می توانم»
علیرضا نجاری(آرمان)
«تنهایی»
با لبخند های تو
معنا می شود
روح، روح است
چه یک پیکر
چه صد پیکر
علیرضانجاری(آرمان)
دیوار های کاه گلی
گل های شمعدانی
چای زعفران لب دوز
خانه ی مادربزرگ
مادربزرگ
مادربزرگ
مادربزرگ...
علیرضانجاری(آرمان)
اضطراب شیرین من
صدای نبض دستان توست
علیرضانجاری(آرمان)
تو« شیطنت» کردی
کودک درونم
از خواب غفلتش بیدار شد
چه کردی که روزگارم
طعم تلخ قهوه اش هم
شیرین است؟
علیرضا نجاری (آرمان)
ترسم از این است
که روزی
«حماقت» های هر روزم را
جارچی ها
در میدان شهر
فریاد کنند
***
تو کیستی؟
اوج ارتجاعت این بود؟
سلام و خداحافظی هایی
که از دور تکرار می کرد
عشقی در میان نیست؟
***
کاش می دانستم
آماج حرف های مادرم چه بود
رعیت...
نی
همیشه آه می کشد
حتی در حضور تو
یا کنار مترسک ها
گوش کن!
خود خوری
درجا مجنونت می کند
که ای وای
از بُهت تنهایی
علیرضانجاری(آرمان)
مبهوتِ چراغ های خیابانم
بروم؟
کجا بروم؟
خانه؟
خانه ای در میان نیست
در و دیوار های کاه گلی و
لباس هایی که تن خیسم را
در آغوش گرفتند
حتی شانه اش را برده
من،از جایم تکان نمی خورم
یا می آید یا می میرم
علیرضانجاری(آرمان)
«شیطنت»
خلاصه ای
از خنده های توست
کودک درون
اگر خواب زمستانی
هم کرده باشد
بیدار می شود
علیرضا نجاری (آرمان)