دستم را بفشاری واژه می بارد و شعر می چکد دستت را بفشارم پنج شیشه ی عطر در کفِ دستم می شکنند
با هم که باشیم سه تاییم من ، تو و بوسه بی هم چهار تاییم تو با تنهایی من با رنج
به چه درد می خورد که هزار شهر را بگردی اما به راه دل خویش آگاه نباشی... _ لطیف هلمت _برگردان: مختار شکری پور
باد برف را آب می کند عشق نیز دلم را برف به سیل تبدیل می شود دلم نیز به آفتاب
حس هفتم بمن می گوید: «آتش» خشم بزرگ خداونداست
معلم جغرافیا هرچه که می خواهد ؛ بگذار بگوید کره خاکی تنها دو دریا دارد و بس آن هم دو چشمان تو...